مولای ِ من ... سلام
عمر به سراشیبی رسیده است و پرشتاب می گذرد؛ دریغ از توشهای ... دریغ از باقیمانده ای. نه تحفه قابلی برای بردن مهیا کردیم و نه میراث مانایی برای پس از خود. امروز فرمان برسد که «پایان» چه بردارم و از گود دنیا بیرون آیم؟ از من چه خواهد ماند جز تلمباری از سطرهای نامنسجم که بیشتر حاصل جوشش های درونی است تا کوشش های مدون برای آیندگان ...
میخوام چند صباح باقی مانده از عمر را به طریق دیگری بگذرانم. گویی «کوک» دوران نوجوانی دیگر تمام شده و حالا عروسک از پا ایستاده است. ما را در تمام دوران تحصیل کوک می کنند برای حرکت با ریتم ثابت به سوی اهدافی از پیش تعیین شده. کنکور اول ، کنکور دوم ، کنکور سوم و... کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکتری ... خواستگاری، ازدواج، اولاد... شغل، مقام، منفعت، ثروت ... خب اینها را آمدیم ...
هستی همین بود؟ غایت آفرینش ما همین بود؟ اینهمه آدم «متنوع» خلق شده است که «تکرار ملال آور» یک شیوه زندگی را طی کنند؟ خداوندگار حرف نویی برای هر آفرینش در آستین نداشته؟ همه یک خط و یک مقصد؟ عرض میکنم ... کوک تمام شد ... حالا ثم ماذا !؟
این روزها وقتی می بینم کوچ غافلگیرانه کودکان، نوجوانان، جوانانی که اگر بنا بود دنیا را بر اساس شرافت و پاکی ترک کنند، اینان ماندگار بودند و هزار آدم لاابالی و فرومایه را باید جمع میکردند و می بردند اما مقدر به چیدن گلهاست ... بعد نگاه میکنم به خودم که به ورم ادعا مبتلا هستم ... مبهوت می مانم که فلانی، مانده ای چه کنی؟ اگر همین رنجها و مصیبتهای عارض بر زندگی نبود که ما در نقش تماشاچی به سکوی صبر بنشینیم؛ دیگر هیچ خبر ارزنده ای برای گفتن نبود ... همین صبر را اگر به فضل قبول کنند والا دیگر هیچ!
آقا ...
یکصد و نود و پنجمین جمعه مقارن با بیست و نهم مرداد نود و پنج فرا رسید ... این روزها، ساعتها کاغذ و خودکارم را همراه میکنم ... مینویسم و مینویسم ... شاید لابلای این نوشتن ها فهمی حاصل شود ... که «من کیستم» ؛ «من که باید باشم» ... امروز تا کجای راه را آمده ام ، به چه کاستی هایی، با چه توانمندی ... از این داشته ها و نداشته ها بر می آید که به کجا باید برسم؟ اگر هر کس به توشه و ودیعه آفرینش در خود برسد می تواند دریابد که این نشانی به کدام سو دارد و باید به کجا رسید ... اگر بدانم کجا بعد میرسم به این که چگونه باید برسم؟
حضرت جان
چه می شود در این ایام دم عیسوی به همت مرده حسام الدین نازل فرمایید؟ چه می شود در ایام حج که میآید بگویم سرم مالیخولیایی ام را تراشیدم و همت به نو شده بسته ام ... رمی ِ آرزوهای باطل و هرزه مشقی ها شود و پا بگذارم در آن راهی که راه ِ من است ...
مولا هرچه بر سرم می آید بفرمایید که آید ... فقط مرا سرافکنده لقمه گور نکنید ... این غایت همه حاجات من است ... یاعلی