| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

۶۹۴

خورشید به شوق ما طلوع کند

ماه به تیمار ما شب تا سحر زنده‌داری کند

نسیم، به طوافِ قامت ما وزیده

شکوفه برای نوازش چشم ما بر شاخه روییده

باران پیالهء بدرقه‌ای است که ابر در پِی انسان ریخته

گوسفند که بره می‌زاید، آرزوی تعالی تا سفره آدم دارد

میوه‌ها چشم انتظار چینش بشر به چمباتمه بر درختند

خدا، بنده‌ای است که در آسمان به اجابتِ انسان مبعوث شده

و نیایش، هیزمی است که ما در اجاقِ افلاک می‌ریزیم

که شکمِ میل ما را اشباع کند

عجبا ...

از این نخوتِ ایستاده بر دوپا که می‌پندارد باشد یا نباشد

بر دوش هستی وزنی است که به حساب می‌آید!

با همه این و آن کارم نیست و لااقل به قدر منم چنین است فهمم

چیزی نیستم که جهان را حواس جمعیده به تماشای خود بخواهم

چیزی نیستم که رسالتِ‌ هستنِ کسی، ساقی بودن بر مستی‌ام باشد

چیزی نیستم که طلبکار باشم از نابِکاری آنکه خود را معطل من نکرد

چیزی نیستم که حتی مادر را موظف به مادری و پدر را موظف به پدری بدانم

به این برهان که من نیز «چیزی نیستم» چنانی که آن‌ها می‌خواستند

من «شده»ام همانگونه که آن‌ها «شده»اند.

جمعه ششصد و نود و چهار پانزدهم فروردین سال چهار

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه پانزدهم فروردین ۱۴۰۴ساعت 20:3 |