| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

۶۹۰

مولای من سلام ...

هفته ششصد و نود شد و اولین جمعه از رمضان مقارن با هفدهم اسفند هزار و چهارصد و سه. قریب به اتفاق روز و شب را ساکتم. تا سوال نپرسند کلامی را باز نمی‌کنم. با مغازه دار و همسایه و دکان‌دار به قدر نیاز. در خانه به قدر ادب. هر سوال را به قدر اضطرار پاسخ می‌دهم. آنقدر که بی‌جواب نماند و اسباب کدورت نشود. ایمیل‌های وارده‌ام هفته‌هاست بی پاسخ باقی مانده. تماس‌های تلفنی راهم پاسخ نمی‌دهم مگر آنکه متعهد باشم. نشاطِ کلام نیست.

سرم در کتاب است. می‌خوانم. بدون اینکه «برای» خاصی داشته باشد. می‌خوانم که بدانم بدون اینکه بدانم بعد از دانستن چه می‌شود. الحمدلله که پروژه‌های کاری را هم می‌توانم بدون حرف زدن انجام دهم. ترجمه‌ای که تعهد داده بودم تمام شد. درس‌ها را هم سر وقت ارایه دادم و دِین معوقی ندارم. گزندم لااقل به عمد به کسی نمی‌رسد. طلبی و توقعی هم از کسی ندارم. بهانه‌های زیادی برای خندیدن نیست اما سعی می‌کنم میانِ اخم و لبخند، انتخابم لبخند باشد. ترجیح دادم حالم را شرح دهم بجای آنکه بگویم خوب است یا بد است. دلتنگم ... بسیار دلتنگ!

دوست دارم بروم مشهد اما سینه‌ام عمیقاً زخمی است. چه کسی جز جناب رضا می‌تواند این زخم را مرهم کند. هیچ! اما پای رفتن ندارم. خرده‌های دلم این سو و آن‌سو ریخته و جمع‌کردنش از توانم بیرون است. چند هفته‌ای است که نه از سر قابلیت بلکه از سر یتیمی، نم‌نم‌ عزمِ حرمِ جدّ اعلی به جِد می‌رسد. آخرین سقف دنیا است که به آن امید دارم و شاید از سر همین امید،‌ ملاقات را هی به تعویق می‌اندازم. از بس که امیدهای دورادور در پیوندهای نزدیک ویران شده؛‌ دلم مضطرب است اما دایم با خودم می‌گویم «جنابِ علی فرق می‌کند». میان علی با همه دنیا فرق است ... فرق

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  شنبه هجدهم اسفند ۱۴۰۳ساعت 0:0 |