| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

این شکوائیه است!

شکایتی که ماه‌ها به تعویق افتاد. هفته‌ها به مرور ختم شد. روزها در اندیشه شب شد. شب‌ها به تنبّه صبح شد. به قدر طاقت، از اشتباه‌ها و سهو‌های خودم آگاه شدم. به قدر استطاعت در جبران و عذر و ترمیم کوشیدم. به قدر درایت، در اصلاح فروگذار نکردم و به قدر انصاف از قبول مسئولیت استکاف نداشتم. اما ...

آقای من

مگر قدم‌هایم سر خود بود؟ مگر به سرپیچی طی شد؟ مگر سویی بی تمنای راهنمایی پیموده شد؟ مگر کم نشانه و دلالت رسیده بود؟ النهایه مگر امن‌تر از آن سرسرا و مطهرتر از آن سفره و صادق‌تر از آن کنج و شریف تر از آن سقف در دسترس بود که تمنای وساطت کنم؟ من چه بزرگتری جز ایشان داشتم که در گوشه سفره‌اش لقمه بردارم و حیاط خانه‌اش اعتماد کنم و به لطفش امیدوار باشم. اما ...

یا بزرگتر!

در فهم مطلب خطایی کردم؟ شاید ...

در قدم برداشتن کوتاهی داشتم؟ شاید ...

در بازگشتن به وقت دانستن تعلل داشتم؟ شاید ...

اما حدّ ِ خطا کجاست؟ حد تاوان کجاست؟ حد انصاف کجاست؟ حد مروت کجاست؟ در حق من انصاف رعایت شد؟ مروت رعایت شد؟ حد رعایت شد؟

یا امان!

می‌بینی این و آن در رفاقت پنج ساله و ده‌ساله چگونه برای هم رفیقند؟ شما از بی‌کسی من بی‌خبر بودید؟ شان شماست که نشانه آورم که اینان که به دنیای هم رفیقند چنیند شما چگونه مولایی هستید که بر شکسته قلبِ من هم رحم نشد تا آخرین خرده‌اش هم به خاکستر برسد؟ این رسم مولایی و اربابی است؟

یا شاهد!

شما گواهید من خدمت جناب ضامن عرض کرده بودم و تمنا برده بودم که اگر گشایشی مقدر است بسم‌الله و اگر نه بار ببندم! به خدمت دیگری باید می‌رفتم؟ از جای ناصوابی مدد خواستم؟ این رسم تضمین و غریب‌نوازی بود؟

آقاجان ...

به یادگار ماند از ششصد و هشتاد و پنجمین جمعه مقارن با بیست و پنجم آبانماه سال سه. همه اطراف این منازعه از من بهتر. شما و اجدادتان تاج سر. من اما به این قدم که رسیدم صبرم تمام شد و دل‌شکستگی‌ام را و شکوائیه‌ام را به نزد مادرم می‌برم. تقصیر من که آشکار و بی‌انکار ... اگر حق من همین است که شد؛ زخمش به جان و نوشم. هرکه پیش از این عذری از من خواسته بخشیده‌ام اما بابت ظلم‌های حق به جانب، بابت زبان‌های مغرور، بابت حد‌های گذشته، سپرده به حضرت مادر. به ادبِ این سپردن، در این غائله زین پس ساکت‌تر از قبلم. باشد که به باران مرحمتی، دودی که از سینه من می‌رود هم فروکش کند. والسلام

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۳ساعت 10:32 |