فرض کنیم تاریخ اینگونه رقم زده بود که:
مسلم بن عقیل با توشه و پیامی از جانب امام خویش به سوی کوفه راهی شد. نارسیده به کوفه و در یک آبادی سکنی گزید و همسری از اهل ایمان اختیار کرد. سپس آن توشه ای که امام نزد او به ودیعه گذاشته بود را اسباب ارتزاق کرد و رفته رفته به اتکای آن زندگی درشانی را تدارک دید.
او زندگی خود را با ایمان سپری نمود و در انجام فرایض دینی هیچگاه مسامحه نمی نمود آنچنان که به شیوه محبین اهل بیت علیهم السلام همواره در ذکر و فکر ائمه معصومین مشغول بود و مجالس و محافلی در تعزیت و تکریم ایشان بر پا می داشت. او سرانجام در همان آبادی خویش جان به جان آفرین تسلیم کرد و به آرمگاه ابدی آرمید.
***
این حکایت چگونه است برای شما؟ کجای کار ایراد دارد؟ مردی اهل خدا که در کنجی از این خاک آباد زندگی بر مدار ایمان تشکیل داده، فرایض دینی را به انجام رسانده، نام و یاد اهل بیت را گرامی داشته و به تمام آنچه امروز مومنین ما مشغولند، اشتغال داشته است. بهشت گوارای وجودش آیا؟ من و شما کدامین مسلم در صفحه تاریخ خواهیم بود؟
اربعینم به فکر پیرامون این تحریف خودنوشته تاریخ گذشت. کارم به اشقیا و بدکاران روزگار نیست. خوبان را فرض کنید. استعدادهای الهی ودیعه گرفته در وجودشان را صرف رزق و معاش نموده اند و از سر لطف و اخلاص! گاه به گاهی نیز مجلسی در تکریم برپا نمایند و به ظاهر در باور و الزام به احکام شریعت دنیا را به سوی عقبی ترک کنند.
ما کجای گردونهء این تاریخیم!؟ به زندگانی خویش مشغول و تنها گاهی یادی از دور ... در برابر خدای خویش نیز مدعی که هرآنچه حکم فرمودند اطاعت شد و چه بسا بر پیشانی، پینه نیز به یادگار مانده باشد و اما ، آنچه سالهاست که به کوفه نمی رسد... نامه آقایی است که هزاران پیک راهی کرده...