مولای من سلام ...
درس میشنیدم. استاد گفت، سایهی وجود، قصدِ وجود نیست. عابری که در خیابان راه میرود سایهای دارد اما اگر بپرسیم که چرا راه میروی نمیگوید برای اینکه سایه داشته باشم. بعد در نظرم آمد که سایه عمل میتواند بسیار گسترده باشد اما آنچه به عامل میرسد، قصد است. چنانکه آن عابر در نهایت به مقصد میرسد و حالا سایه از مبصرات ماست و چه بسا هزاران بسامد از حرکت او حاصل شود. از شکافی که در هوا مینهد تا مسیری که زیر پا لگد میکند تا آنچه از فهم ما خارج است.
آقاجان
در وسعتِ زندگی، گویی همه اینها که از ما سر میزند همان سایه باشد. به فراخور تابش محیط، سویی سایه میاندازیم و نسبتهایی وصل و فصل میشود و مناسبتی رقم میخورد اما کارگاهِ دنیا، مدرسه «قصدپروری» است. ششصد و شصت و دو هفته از تراشیدن این سنگِ انساننما میگذرد و نمیدانم عاقبت از این تلاشهای بیوقفه، آدم حاصل میشود یا نه اما لااقل شما به اعتبار ششصد و شصد و دو نوشته مستمر گواهی فرمایید که «قصد» تربیت شدن بود