| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

تعلیق عجیبی است. زیر پایم دره‌ای عمیق است و هر دو سویِ این پل معلق انگار امن‌تر می‌شد زیست. آن روز که سراپا ایمان بودم به خداوندی که «شیء» است سپری شد و از ایمان بر آن خداوندگار که بیشتر به بت نامرئی می‌ماند عبور کردم اما هنوز نرسیده‌ام به ایمان بر آن خداوندگار که لیس کمثله شیء است.

آقای من

گاهی دلم برای همان ایمان خام تنگ می‌شود. برای تمام غلطهایی که باور داشتم. شاید برای همین است که به ایمان‌های کالِ مردمان ایرادی نمی‌گیرم. من ابراهیم نیستم که رسالت و درایت بت شکنی داشته باشم. شکستن آن بت‌ها که در من است مرا بس. پس طغیان نمی‌کنم بر شنیدن تمام جملات نادرستی که از زبان خام‌مومنانه این و آن می‌شنوم چون به یاد دارم آن روزها که خودم چگونه نئشه‌ی همین گزاره‌ها بودم.

حضرت امان

چه انها که آن که پیش از پل ایستاده‌اند و چه آنان که به آن سوی پل رسیده‌اند گویی رجحان دارند بر من که چنین میان زمین و هوایم. پل، جای زیستن نیست. برای عبور تمنای حضور دارم از جنابتان. هفته ششصد و پنجاه و نهم مقارن با بیست و هشتم اردیبهشت سال سه.

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت 23:59 |