سرشت عالم این چنین است که در ازای ادعای آدم برای او عرصه ابتلا فراهم میکند. کسی که مدعای صبر دارد پس به گردنهای میرسد تا عیار مدعای خود را تماشا کند. آنکه مدعای عاشقی دارد، به نوبتش میشود تا ببیند که این ادعا را تا کجا میتواند زندگی کند. آنکه در مقام خردهگیری و تکفیر دیگران است و مدعای اقامه عدل دارد، نردبان قدرت به زیر پایش مینشیند تا هم خودش و هم خلق تماشا کنند که در مقام عمل چه نسبتی با مدعای خود برقرار کرده است و خلاصه اینچنین است که عالم بساط به فعلیت رساندن قوهها است.
آقای من ... سلام
جمعه پانصد و شصتم رسیده است به یازدهمین روز سال دو. این هفته در مقدمات بالا میاندیشیدم و سرانجام تمام زیر و رو کردنها؛ خودم را قابل بر هیچ مدعایی نمیبینم! چیزی در بساطم نیست و داعیهای ندارم. هر غلطی که نکردهام از سر پرهیز نیست بلکه مجال غلطکردن پدید نیامده. قوایی اگر هست به رحمت بر فعلیت برسانید و نه بر مرام محک! اصل شمایید و آنکه به خود به بدل بودن معترف است را چه نیاز به محک؟