مولای من سلام ...
سپاس پروردگاری را که در تلاطم روزگار، عیار هر جان را بر خود ایشان آشکار میکند. حوادث و رخدادها هم انسانساز هستند و هم انسانفاش؛ به نحوی که ما چون حبه بیحیاتیم و در بارش بلا سبز میشویم و آنگاه معلوم میشود که هرکس در توشه خود چه داشته. و وای برآنکه در بارش حوادث بیتحول باشد؛ چراکه رکود و توقف، خلق سنگ است و نه دانه.
آقاجان
دوست دارم جایی آرام بگیرم. خانه به دوشی و کوچ پیدرپی با تلّ مفصلی از کتاب و کاغذ نه فقط من که اهلم را نیز خسته کرده. در خیالم آن بود که خانهای دنج در جوار نهری آب با پنجرهای بزرگ و دور از هیاهوی شهر، مامن من است، اما چنین خلوتی در هیاهوی شهرها، روز به روز نایابتر میشود. اگر چنین کنجی برای من گلدان رویش است، لطفا روزیام کنید.
حضرت پناه
جمعه پانصد و سی و هفتم که بیست و نهم مهرماه است؛ در ذیل سقفی تازه برایتان مینویسم که تمام سقفها پوستین ِظاهریاند و ما ذیل آسمان لطف اوییم. برای بچهها، بالای گهوارهشان ماه و ستاره آویختهاند و بزرگترها هم به سقف خشت و گلی سرگرم میشوند. ما را سرگرم و دلگرم چیزی عمیقتر از اینها بخواهید.