مولای من سلام
این هفته در مرور خودم دقیقتر بودم. از آیه فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا دریافتم که ما آن رذالتی را در غیر مشاهده میکنیم که اساس آن در خودمان باشد والا الهام فجور بیمعناست. وقتی انانیت و کبر در دیگری ادراک میشود یعنی همین رذائل – لااقل به قدر قوه – در من نیز هست و اینچنین است که تماشای دیگران به واقع عبرت است برای ما و هشداری است که دریابیم عاقبت ما و احوال ما میتواند چگونه باشد.
و باز از همان آیه مستفاد است که هدایت به طلب ِآدمی برمیگردد. اینکه دو نفر به یک رب متوسل هستند و از یک «او» تربیت و هدایت طلب میکنند و اما این دو در تقابل با یکدیگر واقع میشوند چنانکه یکی فرعون زمین و زمانه خویش است و دیگری نه؛ باز میگردد به انانیت و چون انانیت قصد را به بسط «من» معطوف میکند اینطور است که آن حضرت هادی، فجور و تقوا را الهام می کند و هرکه بخواهد را گمراه و هرکه بخواهد را هدایت میکند و چه بسا این «من یشا» بازگردد به اراده رهرو یعنی به آنسو که «راهی» طلب کرده هدایت میرسد و کسی که انانیت دارد طلبش نفس خود است.
جناب جان
از دیگر محنتهای هفته اخیر، تقوای زبان بود. خشم که شعله میگیرد گویی کلمات آنقدر داغ است که نفس، تاب نمیآورد قبل از بیان آن را به حد ضرورت مزه مزه کند. اولاد آدم بیش از آنکه کلمات را به هستی تقدیم کنند و خود را در محضر حق درک کنند، کلمات را عُق میزنند چون آن مخاطب که میبینند حقیقت نیست، بلکه فلانی و بهمانی است.
آقای من
تا حدی به پاسخ سوال هفته قبلم رسیدم. آنچه میتواند طناب نجات در دل طوفان باشد، قرآن است؛ اما کدام قرآن؟ انبوهی از جنایتها در طول تاریخ به وقوع پیوسته که بر صدر آن آیهای از قرآن درج شده است. در این هم تامل و توسل داشتم و تا اینجا آمدم که قرآن الا بر خاشعین، خودش را آشکار نخواهد کرد.
هزاران قوم و قبیله و طایفه هستند که مشغول تطبیق آیات با عملکرد خویش هستند و این طریقت شیادان و ظالمان است. اما طریقت مقابل آن است که آدمی در حق غوطه بخورد و این رهایی و سپردگی به حقیقت با انانیت سازگار نیست. گروه قلیلی از اهل باور هستند که بجای تطبیق قرآن با امیال خویش، به تطبیق خویش با آیات حق موفق خواهند شد و سرّ کلمه «موفق» در همین «وفق» است.
حضرت امان
هیچ ِدر هیچم! دستم به دامانت، اطراف مرا از مجیز لبریز نکنید. هورا کشان ِمتوسط و مریدان ِکم مایه، جهل را در ذهن آدمی تزئین میکنند. مقلدان ِپوک – حتی اگر پاک باشند – مرا بر ناپاکی خویش غره میکنند. دستم به دامانت، تهی از هر ادعا و لاف و معترف به ناچیزی و دست نیافتگی خویشتنم، مبادا مبادا مبادا آغازین ملاقات من با حقیقت، لحظه مرگ باشد.
هفته پانصد و سی و چهارم منتهی به هشتم مهر سال یک است و برایتان صبر آرزو دارم و پناه میبرم به شما از شرّ و جهل آنان که خود را دوستدار و منتسب به جنابتان میدانند. عجب نیست در این دنیا که فرزند نبی را به نام تقرب به نبی ذبح کردهاند روزی دوستان شما را برای ابراز ارادت به شما ذبح کنند، چنانکه بعید نیست آن روز که برآیید و بگویید که «منم» به انکار زبان بگشایند که این آنی نبود که ما از «اجداد و آباء» خودمان شنیده بودیم که خلق، عبد عادات خویشند.