| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

ای‌کاش در پاسخ به هیچ کدام از سوال‌های ما نمی‌گفتند؛ عمل صالح، نمی‌گفتند لقاءالله، نمی‌گفتند رسیدن به خدا و می‌گذاشتند این واژه‌ها بکر، دست‌ناخورده و رازآلود باقی می‌ماند. کلمات به اندازه مستمعین، تقلیل می‌یابند و کوچک می‌شوند. اینطور است که ما نیاز نمی‌بینیم اندیشه کنیم که عمل چیست؟ آیا فقط انسان است که عمل دارد؟ یا همه هستی در عمل است؟ آن عمل که صالح نیست پس چیست؟ نیاز نیست اندیشه کنیم که صلاح چیست؟ صالح شده است مترادف خوب، بعد خوب چیست؟ اگر غرض خوب بود چرا گفته نشد خیر؟ و اصلاً چرا کنیه شما شد اباصالح!؟

همه می‌گوییم لقاءالله یعنی دیدار خدا. لقاء یعنی دیدار؟ یعنی غایت مسیر این است که با شیء محسوس روبرو شویم؟ رسیدن یعنی چه؟ با موضوعی مکان‌مند روبرو هستیم؟ همانطور که باید راهی طی کنیم که مکان و مقصدی برسیم، باید راهی سپری شود که به خدا برسیم؟ خب مقدمه مستور در این نگرش آن است که خدا اینجا نیست و آنجاست که باید به آن رسید! این کمال است؟ خدایی که می‌شود به آن رسید یا نرسید می‌تواند بسیط باشد؟

آقای من

حاصل این ریخت و پاش‌های بی حساب و اتلاف واژگان این است که در روزگاری به سر می‌بریم که مردمان بی‌سوال هستند. از بس که جواب‌های کلیشه‌ای و نافهمیده به خوردمان داده‌اند. آدم‌های راه طی نکرده، متولی تربیت خلائق شدند. زبانشان بلندتر از همتشان بوده و عوامانه واژگان خواص را تلف کرده‌اند. نیابت، امامت، ولایت، شریعت، طریقت و از همه تلخ‌تر، حقیقت به واژگانی ابتر و تهی بدل شده‌اند از بس که نااهل به مصرف و تصرف این واژگان پرداخته.

جناب ِجان

من نیز آلوده همین اوهام و تربیت شده همین عوامم. هر قدمی که راه طی می‌‌شود بر نااهلی خود واقف‌تر می‌شود و بر ندانستن معترف‌تر. می‌دانم که تحول امری آنی نیست و هیچ کمالی در این عالم بدون تدریج محقق نخواهد شد. خسته از تکرارها و مشتاق دگرگونی با سرعت بیشتر هستم. هیچگاه فرصت نشده که جمعه نویسی را از ابتدا بخوانم اما شاید این منزل‌های هفته به هفته نشانگر سیر تغییر باشد یا شاید هم گواه بر درجازنی و تکرار. نمی دانم. جمعه پانصد و سی و یکم. هجدهم شهریور سال یک؛ این سطرها مشق شد. دوستت دارم ...

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هجدهم شهریور ۱۴۰۱ساعت 23:45 |