| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

از وقتی که دنیا روی وحشتناک خودش را نشان می‌دهد، انگار دیگر دلت با آن صاف نمی‌شود که نمی‌شود. حتی اگر هزار رقم مهربانی و جلوه‌گری نشان دهد، باز هم گویی میدانی که استخوانش نرم است و نا امن و هر لحظه ممکن است همه چیز دگرگون شود. با این همه، سخت در شور ساختنم.

آقای ِمن

پیرامون مرا هرس بفرمایید. گاهی به فهم خودم از کسی باید فاصله بگیرم، بعد معلوم می‌شود که مشق در نزدیکی بوده. گاهی به خیال خودم کسی دوست و رفیق ِشفیق است؛ بعد در میانه راه می‌بینم که عمری به اتلاف گذشته. از آباء و اجداد شریفتان چنین آموختیم که که سیاق تربیت ایشان، گلخانه‌ای نیست که شاخه‌ای را در انزوا به ثمر برسانند اما این به معنای بی‌مبالاتی در قرب و بعد به آدم‌ها نیست. نیازمند ارشاد جنابتان هستم

حرف‌های خفایی بماند در خفا. آنچه قابل فریاد است، اینکه دوستت دارم. جمعه پانصد و بیست و نهم مقارن با چهارم شریور سال یک

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه چهارم شهریور ۱۴۰۱ساعت 22:22 |