مولای من سلام
جمعه پانصد بیست ششم مقارن است با هفتم محرم و چهاردهم مرداد از سال یک. چند روز قبل کتابی ورق میزدم از خصایص جناب حسین بن علی. برای من که اعتیاد مزمنی دارم به معاشرت با کتابها، نادر و غریب است آن چیزی که در خوانش پیرامون جناب جد شهید تجربه میکنم. فهمم نمیرسد که چه چیزی در نهان ِاین نام مستتر است. مانند جعبهای که از محتوای آن بیخبرم و فقط میدانم بسیار سنگین است. نام حسین، ثقل عجیبی دارد. بر قلب فشار میآورد، نمیشود ده صفحه کتاب را در موردش یک نفس خواند. هر چند سطر باید برخاست و دوباره نشست. تصورم این نیست که واقعه عاشورا این نام را برای ما چنین متفاوت و دشوار ساخته بلکه حکایت عکس است و در حسین چیزی است که یکی از تجلیّات آن عاشوراست. ما منقبت عاشورا میخوانیم چونان بچهای که میخواهد شعاع خورشید را در مشت بگیرد حالی که شعاش تابشی است از ذات و نمیدانم در ذات حسین بن علی چه نهفته است. آقای ِمن ... این نمیدانم را از ما بپذیر! دروغ نگویم، جرات ندارم که تمنا کنم ما را به این فهم راهنمایی فرمایید چون فهم ِاین نام به تن ِسرمند ارزانی نمیشود. از پای فتاده سرنگون باید رفت ...