مولای من سلام
بیستم خرداد سال یک است که به گردنه پانصد و هجدهم رسیدم. آنچه این هفته مکرر با خودم به میان گذاشته بودم یک جمله بود «یا ما در تصرف خیالیم و یا خیال در تصرف ما» و نوع سومی در کار نیست. عمدتا هم آدمیان مشمول دسته نخست هستند یعنی در تصرف خیال خود به زندگی مشغولند. عبارات، گفتارها و رخدادها و حوادث پیرامون برای انتقال معنا کافی نیستند و ما آنها را در خیال خود تفت میدهیم و لاجرم در هر ادراکی، خیال آدمی مداخله دارد.
بسیاری از عشقها و کینهها و وصلها و فصلها و چه بسا مشاهدات و کرامات، صرفاً در گستره خیال آدمها تکوین یافته و چه بسا حقیقت با آن همسو نباشد. نمیدانم آن کس که خیالش در تصرف اوست چگونه زندگی میکند و خودم نیز از این مقام بسیار دورم و حتی مرددم که اصلاً آیا فرض دیگری جز این ممکن است؟ یعنی آدمی میتواند از خیال خود منقطع باشد؟ بعید است که پاسخ مثبت باشد چراکه خیال چیزی مانند عین مادی نیست که بتوان آن را برید و دور انداخت و سطحی از ادراک است. اما پاسخ قریب اینکه میشود فهم را چنان صیقل داد که بجای بازتکرار اوهام درونی، مجال دهد برای ادراک حقایق بیرونی و جان ِمن، این همان است که این هفته از جنابتان تمنا دارم
حضرت ِمرهم
دقایق پایانی شبی است که صبحش به نام جناب رضا زینت شده و میلاد ایشان است. از رضا، الا رضا، هرچه خواستن، خسران است. از ایشان برای من رضا مسئلت بفرمایید. رضایت داشته باشم بر زندگی و فراز و فرودش