مولای من سلام ...
مرگ اگر نباشد، زندگی معنا ندارد. زندگی در مقابل مرگ است که میشود زندگی. آنچنان که رنگها در برابر جز خودشان میشوند رنگ. اگر همه هستی یک رنگ بود، آن یک رنگ هرچه که بود دیگر رنگ نبود. تبعیضها به آدم فرصت ادراک میدهد. اگر نباشد این روزهای کسالت کجا در مییابیم که نفس آرام چه نعمت بزرگی است. اینکه میشود بدون یورش سرفههای ناتمام، ساده حرف زد و سخن گفت.
آقای من
نماز عشا که تمام شد، به رب العالمین عرض کردم که چه تفاوت دارد، این سو تویی آن سو تویی. اگر این کسالت منتهی به مرگ باشد، که من هستم و کولهباری از سوال. اگر عمر باقی باشد، حظ زندگی میبرم، میجوییم، میخوانم، میپرسم و خطا میکنم و دوباره برای عذرخواهی سر به سنگ میگذارم و باز هم از نو زندگی میکنم و خطایی دیگر. خطا چیست؟ درست چیست؟ آیا جز این است که درست آن خطایی است که وسع ما به ادراکش نرسیده؟ مگر نفرمود حسنات ابرار، سیئات مقربین است. خط و صحیح را معرفت آدمی تعیین میکند
سیدی ...
این هفته نیز اندیشیدم، خواندم، نوشتم و به ابهامی رسیدم که پاسخش را تمنا دارم. به نظرم برخلاف آنچه قول شایع است، جامعه موعود – حتی در سایه حضور شما – باز هم به مردمان یک رنگ، یک شکل با عقاید دقیقاً مشابه هم منتهی نخواهد شد چراکه اقتضای اجتماع ناهمگونی است. رسالت ولی آن نیست که تیغ تشابه را از سر جامعه بگذراند که هرکه در صف نبود گردنش را پیش پای بیند. مگر زمان حضور نبی اینگونه بود؟ مگر سلمان و ابوذر و مقداد، یک مسلمانی و یک بهره از ایمان داشتند؟ جمعه پانصد و یکم منتهی به بیست و دوم بهمن سال صفر است و برای عافیت و سلامتی از جانبتان تمنای دعا دارم