| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

صبحگاه جمعه بیستم آذر سال صفر مقارن با پنجم جمادی الاولی- ولادت عقلیه عالیه و چهارصد و نود و دومین هفته از مسیر است. برای دوده زدایی از سیاهی جانم در میان تمامی مشغله‌ها و مزبله‌ها، احوالی از آنان می‌خوانم که به روایت تاریخ، مقربین خدمت شمایند. و هر وقت خودم را با ایشان مقایسه می‌کنم از انبوه نامشابه بودن یاس و شرم بر جانم می‌نشیند

حضرت مربی

چه حرفی برای گفتن دارد آنکس که هنوز با دو پایش روی زمین راه می‌رود و زمین زیر پایش نمی‌گردد که طی الارض شود و آسمان را در نوردد و هنوز نیازمند خوردن غذاست و روزهای متمادی گرسنگی و تشنگی نمی‌تواند از باطن دیگران بی‌خبر است و آنچه خلق بر او پنهان کرده‌اند را نمی‌تواند ببیند و به نوازشی بیمار شما نمی‌دهد و مانده غذایش مرهم زخم کسی نیست. در گورستان با مردگان به سخن نمی‌نشیند و از آینده که هیچ حتی از حال چنان که باید با خبر نیست.

جناب جان

معمولاً جمعه نویسی را آخر شب می‌نویسم. جمعه به سررسد که داستان آغاز شود. اما الان که مشغول خواندن درباره ولی شریفی از اولیا و سیدی از احباء شما هستم سوالی در جانم جوشید که جز در محضرتان جایی برای گفتن ندارم. نامه ای است از استاد به شاگرد که آن شاگرد خود استاد ده‌ها زبده مسلم و عالی‌قدر است. در نامه آن استادالاستاد تذکر و تنبیهی است در توجه به حق و عدم اشتغال به غیر.

آقاجان، نامه غلط است. وصفی که از توحید آمده ابتدایی و عامیانه است. آن خدا که شرح شده «شخصیتی» است که حتی با «اشیاء» رقابت دارد یعنی شئی از اشیاء است که از آنها جدا افتاده. خودتان شاهدید که سه صفحه کتاب را از دیروز ظهر تا اکنون که این کلمات را خدمتتان تقدیم میدارم بارها و بارها خوانده‌ام اما آقای من، این کلمات اشکال دارد. وصفی که آمده با «الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ» سازگار نیست.

حضرت راه

تا حلقوم غرق سوال می‌شوم. این چه طریقتی است که می‌شود با وصف عامیانه‌ای از خداوند، خاص بود. این روز، ساگرد ویرانی من است و خدایتان شاهد است و خودتان نیز هم پس از درهم شکستن استخوانها و کوبیده شدن اراده محضرتان مینویسم که ولله انانیتی نیست در این اشکال کردن. من به تمنای آموختن می‌خوانم. اما حیرت زده‌ام که اگر می‌شود با دانش ناقص از اولیا بود تقلای در بیراهه نکنم. شاخص چیست؟ چطور می‌شود کسی با نردبان شکسته به رفعت برسد. آیا... آیا... آیا ممکن است که شاخص اصلاً آنچه مشهور است نباشد و در بارگاه رب معیار تقرب به بریدن از مردم و خرق عادت و برهم زدن تکوین نباشد؟

جان و دل

خواسته پرتکراری نیست. کمتر چنین تمنا کرده‌ام. حتما تا کنون بارها و بارها از کنار اولیایی گذشته‌ام که عمق ایشان را ندانستم. اگر فهمم به عمق می‌رسید زانوی شاگردی میزدم. کاش بر من استادی بنمایید که شاگردی در حضورش برایم شناگری باشد. چنان عمیق که اقیانوسی باشد برای آموختن و نه حوضی که در حضورش ناگزیر به در تنگنا نهادن خود باشم

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه نوزدهم آذر ۱۴۰۰ساعت 9:27 |