| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

می‌گویند باران رحمت خداست که می‌بارد و آنگاه که می‌بارد وقت استجابت دعاست. به گمانم خداوندگار هم برای شوق آفریدن در دل آدمیزاد به دنبال بهانه بوده والا نور که می‌بارد هم رحمت خداست و حتی تاریکی که فرا می‌رسد هم رحمت خداست. این جمعه که چهارصد و شصت و هفتمین گردنه سپری شد – منتهی به چهاردهم آبان سال صفر – سراپا باران بود.

آقاجانم ...

بر دلم باری است که جز شما کسی نمی‌داند. در آن باری که جز شما کسی نمی‌داند از کسی جز شما باید انتظار مدد داشته باشم؟

جناب ِ جان

اینکه می‌گویند سالک منتظر است، انحصاراً در انتظار جنابتان نیست که آن بجای خود. بلکه سالک منتظر خویش است. او از «خود» چیزی را «انتظار» دارد که در پی آن ریاضت و همت را بر خود لازم می‌یابد. سالک در انتظار ظهور خویشتن است. در انتظار فعلیت یافتن. ابتلای این مسیر آن است که سیر را به شرط نتیجه کند. گرفتاری است اگر استحقاق، جایگزین استغاثه شود. باید در همه راه زمزمه «پسندُم اونچه رو جانون پسنده» را آویزه داشت.

و غایت راه آنکه هرکس باید به کتاب خودش برسد. من در آن «فی» که برای اسوه دانستن نبی خاتم آمده چنین یافته‌ام که اسوه، «شخص» نیست که کسی بگوید من میخواهم دقیقا آن دیگری بشوم بلکه «در» آن شخص متعالی اسوه‌ای است. ما را بر آنچه نمی‌دانیم آگاه فرمایید و جایتان خالی است ... خیلی خالی

 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه چهاردهم آبان ۱۴۰۰ساعت 23:8 |