مولای من سلام
از تمام آن خبرها که در این عالم است، سهم ما نزدیک به هیچ است و از همین خرده خبر، تاب نمانده برایمان. عجب دردی برجان شما میبارد. دردتر اینکه چه بسیاری از این دردها که متکی به ایمان و دین بر سر خلایق میبارد. من چند خط یادداشت این سو و آن سو دارم، وقتی نافهمیده و به غلط نقل میکنند صبرم لبریز میشود؛ چه دردی است درد شما؟
آقاجان
سوال بزرگترم آنکه به چه متصل است این صبر شما؟ جانی که بتواند این آگاهی آمیخته به دستان بسته را تاب آورد داغی و حرارت وجود خویش را با کدام دریا خنک میکند؟ اگراز این دریا، مختصری هم به دست ما باشد علاج است.
بارها گفته ام که درد این است ما نسخه ترجمه شده ای از شما برای دنیای مدرن نداریم. انان که مدعای ترجمان شمایند نیز اصرار بر تقابل با واقعیت دارند. زیستن در یک حصار شبیه سازی شده به آنچه سالها قبل بوده که نامش الگوبرداری نیست. اتفاقا در این مسیر آن گوهر اساسی که باید نقل شود که همین «چگونه زیستن»، «اخلاقی زیستن»، «صبر بر رنج» و... مغفول میماند و چه بسا اخلاق، قربانی این نگاه است.
دشوارتر اینکه در سیره امامان و اولیا نیز نگاه می اندازیم، گویی خبر از آرامش و آسایش نیست. یا اگر هست چنان که باید منعکس نیست. خبرها همه زندان و تعب و سختی و شهادت و قتال است. ما جایی نداریم که نوشته باشند فلان بزرگ سالی را به آسایش و آرامش در کنار اهل خود گذراند و به تزکیه خویش پرداخت. اینچنین است که رفته رفته خود مصیب دیدن و دشواری چشیدن موضوعیت پیدا کرده و گویی کسی شرمنده نیست بابت اینهمه دشواری که بر مردم نازل شده و حتما اگر پیامبری میان مردم مبعوث شود که بگوید من هیچ آرامش و آسایشی در دنیا برایتان نخواهم ساخت، بیمشتری میماند. خلق که همه سوگند نخوردهاند به زهد و رهبانیت. آدمی همانی است که از پیامبرش سفره رنگین خواست و اله همانی است که بر ایشان مائده نازل کرد
اینگونه است که سردرگمی و سوال و پرسش گریبانم را گرفته و نمیدانم از کدام منبع و کدام سوی می توانم به ترجمه امروزی شما دسترسی داشته باشم.
جناب جان
هفته چهارصد و پنجاه و پنجم منتهی به چهارم محرم و بیست و دوم مرداد سال صفر سپری شد. در قبض وسیعی گرفتارم و امید است با مدد شما راه خروج نمایانم شود. اینبار حاجت و تمنایم به همین دنیاست. کار عقبی به جای خود، در همین سوی میدان نوازشی مرحمت فرمایید. کوه دردهم که باشید ما کجا داریم بجز شما برای تمنا؟