| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

قامت بسته بودم به نماز صبح، یکباره یادم آمد مبعث ِچهل سالگی است. انگار که طاق کسری در دلم شکسته باشد. حمد و سوره‌ام به هق هق افتاد. باورم نبود که دوره خامی اینچنین ادامه یابد که رسد به چهل سالگی. انگار ابلیس به ریشخند ایستاده بود و از نگاهش آتش می بارید که برگزیده نیستی

آقای ِمن

پاسخ ابلیس با شما. من به شما معترفم که ناقابلم اما به او خواهم گفت که کار به کریم الصفح سپرده است.

جناب ِامان

پیرمردی گفت، برخی در حجابند به حرمت اهل و عیالشان که گویی منتظر بهانه اند تا پرده برافتد و دست از معاش بشوند و به صحرای جنون خود بشتابند. مانند مردی که مردد میان دو معشوقه است و یکی از این دو برای رحم بر دیگری، خود را دور و مجوب نگه میدارد تا آن یکی از مرد بهره مند باشد. و این آخر عرض من است در جمعه چهارصد و سی و سوم مقارن با بیست و دوم اسفند ماه و آخرین جمعه از رجب. آقای ِمن قلب را از شر ناامیدی و خستگی به جنابتان پناهنده میکنم

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۹ساعت 0:34 |