مولای ِ من ... سلام
از پاییز سی و دوسالگی تا تابستان سی و سه سالگی، نخستین اربعین از جمعه نویسی هایم، امروز به منزل رسید. چهل هفته مشق و حرف و کتابت. از دلتنگی ها تا باورها. از زمین تا آسمان و از تن و جسم تا روح و روان. بی آنکه ترتیب و نظمی را از پیش تدارک دیده باشم آنچه را که جوشید نوشتم و نمیدانم آنچه اتفاق افتاد، مقبول نظرتان واقع افتاده یا خیر.
جز آستان توام در جهان پناهی نیست سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست
چنین که از همه سو دام راه میبینم به از حمایت زلفش ، مرا پناهی نیست
گرچه برکات این چله را انکار نمیکنم اما معترفم که از کنه و حقیقت و حکمت غایی این کتابت بی خبرم و شما خود دانید که مقصد کجاست. چه بسا لطف این زحمتهای مستمر آن باشد که جهل خفی خود را بر دایره ریزیم که به دست اهلش؛ علاج شود. من نه میدانم چه کسی این سطرها را می خواند و نه اشرافی بر استنباط و برداشت ایشان دارم، خود خوانده اید و خود دانسته اید. گاهی در خیالم ترسیم می شود کسانی را که با عجب و انکار می خوانند این سطرها را باورشان نمی شود که کسی جمعه به جمعه دق الباب به بابی نماید که لااقل از دید ایشان ناپیداست. و کسانی دیگر، که چون به اینجا می رسند، اخمی به پیشانی می اندازند که باز هم حرفهای تکراری و دهها رهگذر دیگر، هر یک به بضاعتی و روایتی. حال بر قلب هر یک چه می افتد و چه توشه می کنند و چه در سر می آورند؛ چه کسی جز شما میداند.
چهل جمعه گذشت و شما شاهدید که این بیچاره تا سحر هر جمعه هرگز ندانستم که امروز با چه نامه ای به اتمام می رسد اگر چه کلیاتی از موضوع در میانهء هفته در دلم جوشیده و چه بسیار هفته هایی که تمام هفته را مصر بر موضوعی بودم و ناگاه قلم به سوی دیگری کشانده شده. شما بفرمایید چند هفته شده است که میانه هفته موضوعی را برگزیدم و هنگامی که به جمعه رسیده هرچه کردم یادم نیامد که چه میخواستم بنویسم.
بارها گفتــــهام و بار دگر می گویـــم که من دلشده این ره نه به خود میپویم
خنده و گریه عشاق زجایی دگرست میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
تمام هفته را در این خیال بودم که چون کاروان به چهلمین جمعه رسد، به رقیق ترین الفاظ و کلمات به نزد شما استغاثه بنویسم از احوال و حاجات و روزگار. یکباره دلم به سوی دیگری افتاد و شایسته دیدم اولین اربعین به وصیتی از عقاید و باورهایم ختم شود. گویی میخواهم پیش دستی کنم و شهادتهای گور را در این اربعین فریاد بزنم.
آقای ِ من...
امروز در نفس خویش نگریستم و خودم را بر این عقاید دیدم. به بیان می آورم تا آنچه حق است را در جانم تثبیت فرمایید و آنچه به خطا رفته ام را به هدایت خود چاره سازید. هفت شهر عقایدم به محوریت جنابعالی را به نام هفت روز هفته آورده ام و باز هم چون بیماری که خود را به نزد طبیب عرض می کند، تمنای عافیت دارم:
***
شنبه
معتقدم به الله احد و صمدی که لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد است و من نه مانند مولودی که از والد خود استقلال دارد بلکه چون عبد در مرتبه ای سافل از وجود لایتناهی اویم از آن روز که دمیده است و برای خود استقلالی از او قائل نیستم آنچنان که هیچ قطره ای در دل دریا، ادعای استقلال ندارد و معترفم بر آنکه از بدو هستی «الیه راجعون»م و در عود به سوی او در حرکت و هر مرتبه از هستی، معادی است که نسبت به عالم قبل «اُخری» تلقی می گردد و از این رو آخرت را یک حرکت میدانم نه یک مقصد در پایان که باور به پایان در تعارض است با ایمان.
یکشنبه
ایمان دارم به حقیقت شریعت محمدی و تسلیم به سلوک وحیانی و عقلانی و مومن به اسلام قرآنی و برهانی. معتقدم به ولایت بلافصل علی بن ابی طالب پس از رحلت پیامبر خاتم و استمرار بلاقطع آن تا کنون و بر این باور استوارم که حال این مقام متجلی است در شما که فرزندی هستید از فرزندان ایشان؛ همنام با رسول خاتم و میان شما تا علی بن ابی طالب سلسله عصمت برقرار و والدتان امام حسن علیه السلام مشهور به عسکری.
دوشنبه
ایمان دارم بر فعلیت امامت شما بر این معنا که اکنون امام حی، حاضر و منحصر در این مقام شمایید و غیبت به منزله اغمای ولایت و امامت نیست؛ بنابراین عدم ظهور شما را نمیتوان به منزله عدم امامت و ولایت تلقی نمود. آنچنان که گوهر امامت، هدایت است و این گوهر؛ در تشریع و تکوین عالم جاری است. نه معطل بیعت می ماند نه در سایه غیبت از فعلیت ساقط میگردد و این ولایت در فعلیت محض است خواه ابناء بشر در مقام شهود نشسته باشند یا ننشسته باشند و خواه در بهره تشریعی اعراض کنند یا اقبال.
سه شنبه
ایمان دارم بر بسیط بودن امامت شما بر این معنا که ابر ولایت شما آنچنان گسترده است که نه تنها بر سر خوبان اعم اوتاد و ابدال و شیعیانتان، نه تنها بر مسلمانان اعم از شیعه و سنی و دهها فرق متداول، نه تنها بر پیروان ادیان اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی و نه تنها انسان اعم از موحد یا کافر؛ بلکه ماورا و اعم از تمام این تقسیم ها، بر هرآنچه در هستی مستعد هدایت است، بارش دارد و البته هرکه به وسع جوهر خویش، پیاله ای بر این نزول رحمت گرفته و این بنده نیز در این میان به قطرهای مست است.
چهارشنبه
ایمان دارم بر حقانیت حکمتی که منتج به غیبت شما گردید؛ چه غیبت نخستین و کوتاه، چه غیب دومین و بلند. همان حکمتی که در غیبت صغری، نوابی را مقدر فرمود تا واسطه ای میان شما و مردمان باشند و بر حسب همان حکمت مقدر گردید که در غیبت کبری، شرافت این وساطت به هیچ احد معین و شخص خاص نرسد تا اینبار نه امام به نزد ماموم، بلکه مامومین به مقام تشرف نزد امام خویش نائل آیند. و فصل میان این دو مرحله از غیبت، «نیابت خاص» از جانب شماست آنچنان که در غیبت صغری واسطه خاص هست و در غیبت کبری نیست. لذا در عهد غیبت کبری است، هر قسم داعیه رکنیت، بابیت، نیابت، ولایت و هر آنچه که احدی از اشخاص معین را به کرسی شما نشاند را باطل میدانم. شئون عامه استیلا بر دیگران نظیر استیلای پدر بر فرزند، زوج بر زوجه، قیم بر محجور، حاکم بر محکوم و امثال آن که لازمه نظم اجتماعی است تا سرحد عدم تعارض با وحی و عقل و عدل معتبر است و شخصیت ولی در این قبیل ولایات، نه حجت است نه مقدس؛ و دوام آن به شرط عدل و عقل معتبر بوده و زوال شرط، به منزله زوال ولایت است برخلاف ولایت بلازوال معصوم که در شما متجلی است.
پنج شنبه
ایمان دارم بر انتظار که انعکاس تام توحید، در قلب موحد است. آنگونه که موحدی نبوده و نیست مگر آنکه در انتظار افاضه ای از جانب رب خود نشسته و اینک غیبت کبری چون فریاد بلند «تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ» فراخوان ابناء بشر است به سوی امامشان که اینبار نه به قاعده همه عمر بشریت، امام به مقام ماموم تنزل یافته بلکه چند قدمی را ایستاده است تا مامومین به سوی او شتاب کنند و لذا ایمان دارم بر انتظار فعال و منتظر رهسپار که ایستایی و انفعال قابل جمع با این وصف از انتظار نیست و واهی سرایی هایی از قبیل استقبال از فساد و یا قعود به امید قیام شما چیزی جز ظلمات جهل نیست.
جمعـ ـه
ایمان دارم بر آنکه ارتباط با آن وجود مقدس، نه تنها ممکن بلکه واجب است و هیچ تعالی برای ابناء بشر در این عصر میسر نیست مگر آنکه در خلوت خود وصلی به شما یابند و به حبل المتین شما آویزند و جوارح خود را در التزام به شریعت شما و عقول خود را در بحر معرفت شما و روح خود را در شهود مقام شما و سرّ خود را در گره با خدای شما، به طهارت آورند و این سطح از ارتباط متفاوت از داعیه گری وسطاتت از جانب شما برای غیر خواهد بود. بر مبنای همین مقدمه، معتقدم که ظهور آن مقام، دو وجه دارد. یک ظهور انفسی که در نفس آدمی واقع می شود و دیگری ظهور اجتماعی که همان انقلاب موعود خواهد بود. لذا گرچه موعد ظهور اجتماعی نرسیده و وقت آن بر احدی معلوم نیست لکن ظهور انفسی، ممکن است آنچنان که بسیاری چشیده اند و بر این افتادهء لنگ در صراط به سوی شما نیز آرزوست.
ناکی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟ ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
والســــــلام علیک یا مولای
حسام الدین | 8 شهریور92