| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

سلام  آقای ِ من..

مغرب ِ من ... 

جمعه من...

آن خدایی که صفحه آفرینش را به شش مرحله و شش روز مقدر کرد؛ سفره هفته را نیز به شش طعم گستراند. از شنبه تا پنج شنبه، هر یک به خاصیتی دارد و مزه ای. تا سرانجام هرآنچه همه داشتند را در یک جا «جمع» کرد و نامش را «جمعه» نهاد. همان خدا، هرآنچه همه داشتند را در مولای من جمع کرد و روز آخر هفته آفرینش را مجال او نهاد تا سلسله ای که هزاران نبی و رسل و وصی دست به دست رسانده اند، در وجود او جمع شود...

حالا رخصت هست که جمعه را ظهور شما بدانم؟ اما نه به آن معنا که متداول است که شما در جمعه ظهور خواهید کرد بلکه به این معنا که خود به باور رسیده ام: جمعه مظهر شماست...

می پرسد فلانی، بر وجود این آقایی که هر هفته برایش مینویسی، به برهان رسیده ای! می گویم، بنده خدا، مرا ببین... من خودم برهانم! مگر سوخته، دلیل بر وجود آتش نیست؟ مگر دود، خبر از اشتعال شعله نیست؟ هر معلول، خبر از علت خویش است. این برهانهای بیرون از من که به کار من نمی آمد. برهان بیرونی که جوهر آدمی‌زاده را حرکت نمیدهد و به مقصد نمی رساند، بلکه در غایت کارایی، خبر از مقصد میدهد... مرا به خبرش چه کار! خودش را میخواهم. دلم میخواهد بپرسم حالا آقای مرا رها کن... شما در «وجود» به کجاها رسیده ای؟ بعد من عرض خواهم کرد که در وجود ِ آقایم به کجاها رسیده ام...

غمت کم باد آقای من، به دل نگیر. ما با خدا هم بهتر از این تا نکرده ایم، شما که عبدید. هنوز در اثبات وجود خدا معطل برهان نظم و علیت هستیم. که یک جهان آفرینش هست این سو، یک ناظم هست آن سو، پس مجموعه منظم دلالت دارد بر وجود ناظمی دانا و توانا... هی امان امان... به کودک این برهان را می گویی بگو... به نوجوان می گویی بگو... به جوان مبتدی میگویی بگو... خدا خیر داده ها به دانشجویش هم همین؟ به طلبه اش هم همین؟ به استادش هم همین؟ به بالغش هم همین؟ تا لب گور هم برهان همین؟ آخر با برهان نظم و علت می شود راه را آغاز کرد، اما تمام که نمی شود؟ ما خودمان کی قرار است برهان شویم؟ 

یکبار اول کار می گویند خدایی هست، تا شوق رفتن بشود. دیگر تا آخرش که قرار نیست بگویند هست. برو خودت ببین! از خودمان کجا بنالیم آقا؟ از پس فهم یک «لم یلد ولم یولد» بر نیامده ایم! نه زاینده است و نه زاییده شده است. همین؟ کاسه انقدر مختصر که می شود با یک ترجمه نیم بند آنچنان لب به لب پر شود که تا عمر دارد دنبال بیشترش هم نرود که خب یعنی چه که نه زاییده شده و نه زاینده است؟

آقا جانم
در کار خودم فرومانده ام... دنیا گرفتاری دارد. به یک سو رقاصی می کند از یک سو فحاشی. حضور و توجه‌م مانند شمع بی رمقی است که به یک پُف خاموش می شود دوباره روز از نو و روزی از نو، جان میکنم که روشن شود. قسمت خانه اش خوب است. اما پا به بیرون که میگذارم انگار بره را بخواهی در میان گله شغالان چرا ببری! خود شاهدی از صبح که به اتاق کارم میرسم درب را می بندم و پشت میزم سر به کار خویشم اما چه کنم؟ جلوی میهمان و مراجع و همکار را که نمی شود بست. برخی ماهند... حضورشان دل را یاد خورشید می اندازد. انعکاس دارند. در مقابل برخی آنقدر مکدرم می کنند که یک ساعت هم صحبتی شان روزها اسباب زحمت است. چه کنیم؟

چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم                روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم

راست می فرمودند که گونه های وحوش و جانوران در شهر بیشتر است تا در جنگل و بیابان!! آقاجان، ما آدم نشده ایم اما گرگ هم نیستیم لااقل ما را در گله گوسفندها جا کنید. گوسفند را که با گرگ و شغال جمع نمی اندازند. عجیب نبود شغل رسل الهی چوپانی بود، که علی الطلوع به صحرا بزنند و در خلوت با خدای‌شان سپری کنند. از دل جماعت، پیامبری مبعوث نمی شود. ما را تربیت کنید آقا؛ آنگونه که مطلوب خودتان است...

زیاده عریضه ننویسم آقا...
الحمدلله، تا خداهست، شما هستید، جمعه هست و ما نیز هستیم و به دق الباب خود مشغول. الباقی دیگر همان است که بود. درد هست، گرفتاری هست، خبرها را هم که خودتان دارید، یعنی حتی آنهایی که ماهم نداریم شما دارید. نمیدانم قصه چیست که هرچه اطبا می گویند اوضاع بدست در دل من کسی می گوید خوب است. شمایید؟ یا خیال باز با ما سر شوخی دارد؟ چه بدانیم آقا؟ شاید فردا که پرده برافتاد دیدیدم زندگی همین دردها و تالمات بود و تحمل و تامل بر تالم. الباقی که مشترکات حیوان و انسان است را چه بسا اصلا به حساب نیاوردند و به پای عمر ننوشتند... خداداند
راستی آقاجان... می شود به من هم از همان «نماز»هایی بدهید که به خوبان داده اید...؟ 

ای ناز تو بهترین سر آغاز        چشمی به نیاز ما بینداز
یک چشــــمه نگر نماز ما را         پر کـــــن قــــــدح نیاز ما را
چشم تو شراب خانه ماست           این مستی و می بهانه ماست
مائیم غریب و غــرق دردییم         دنبال تو در کجــــــا بگردییم


لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۲ساعت 22:42