319
مولای من سلام
جمعه سیزدهم دی ماه نود و هفت است و یکسالی است از تجربه فضای کاری جدید میگذرد و راستش را بخواهید من هرچه به ساحت مدیران مملکت نزدیکتر میشوم، قلبم تار تر میشود. نمیدانم مشکل کجاست و نمیدانم اگر اینها که میگویند برای خدمت و انجام وظیفه آمدهایم حقیقت قلبشان را میگویند پس چرا اثرش در من واژگون است
حضرت ِجان
میشود نامه این هفته آنقدر صمیمی باشد که بگویم برای اولین بار رفتم لواسان و دوباره دلم خواست جایی در حاشیه تهران یا شاید هر جای دیگری، فارغ از هیاهوها زندگی کنم و با کتاب و قلم مانوس باشم؟ گاهی میگویم رشد در عافیت نمیشود و باید وسط همین جنجال ها به سکوت رسید اما از سوی دیگر میبینم که هر لحظه دارم به آن عاقبتی که از آن گریزانم نزدیکتر می شوم!
آقای ِمن
انسان ِسست عنصر، به هیچ مقامی نمی رسد و آن کسی که به خودش وفا ندارد، به دیگران هم وفا نخواهد کرد. آنچنان که کسی که به جسم خود احترام نگذارد و در سلامت تن نکوشد به روح خود نیز حرمتی نخواهد گذاشت. همه چیز از همان جایی خراب می شود که فکر میکنیم مهم نیست. تصورش سخت است که مسواک و ناخن گرفتن و شانه کردن و معطر بودن در ارتزاق انسان از وحی موثر است چون گرفتار تفکیک شده ایم. تفکیک روح از جسم، دنیا از عقبا، خود از خدا
پناهم
پناهم بده ... شما آن مجمعی هستید که می شود همه کثرت ها را در سایه تان فراموش کرد و هر جمعه به زیر سایه تان نشست و اکنون سیصد و نوزدهمین جمعه نیز سپری شد