مولای ِجانم سلام
عجب جمعه ای بود، جمعه دویست و نود و دوم، مقارن با هشتم تیرماه نود و هفت. از عصر پنجشنبه تا غروب جمعه را عمدتا در حرم جناب رضا سپری کردم. برای نخستین بار بود که دفترم را به حرم میبردم و مینوشتم گویی استادی لب به کلام گشوده و شاگردی درس مینویسد
آقاجانم
رخصت اگر فرمایید این هفته را به سکوت سپری کنم و صرفاً از باب سوغات به این مختصر اکتفا کنم که لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا شاخصی است چون بادنما که نشان میدهد قصد به کدام سو در حال وزیدن است. جناب نبی که می فرماید اجری از شما نمیخواهم چون در قصد او، غیر پیدا نمیشود و همه چیز جناب رب است و ما به میزانی قصدمان رب است که اجر طلب نمیکنیم
جناب صاحب
مارا به آنچه عالمیم، عامل بفرمایید. سبقت دانسته ها بر اعمال و سبت عمل از علم، هردو به هلاک ختم میشود و از هردویش به شما پناه می برم