مولای من سلام ...
جمعه دویست و نود و یکم، اول تابستان است. انگار تاب ِستان را نام نهادهاند تا تاب ِما را بستاند. گرمای آسمانش و تفتیدگی زمینش دست به دست هم بدهد تا معلوم شود هرکه چقدر تاب ِماندن دارد و صبر پیمودن. قبل ترها هم دریافته ام که سهم هرکس از طاعت، به قدر صبر است.
آقاجانم
کار از آنجا سخت میشود، که حالت با نسخههای شفابخش خوب نیست. گویی نفس شفای خودش را در شکستن قواعد میبیند. از یک سو میگویم اگر اینها وسوسه باشد برای زمین گذاشتن بار و خروج از راه، چه باید کرد؟ از سوی دیگر میگویم اما، اگر راه همین بود که جلال الدین بلخی تا پایان عمرش واعظ بر سر منبر باقی میماند.
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
حضرت جان
به گمانم من از کثرت مراجعه به طبیب است که بی درمان مانده ام! شاید انها که با نسخه نارس یک طبیب راه را پیموده اند بیشتر و بهتر رفته اند تا آنی که چون من، نسخه صد طبیب را گرفته اما هنوز هم منتظر آن است که از جایی بهترینی نازل شود.
الحق که خوش فرموده اند حجاب نورانی بدترین نوع حجاب است. یعنی آنجا که ما با بهره گیری از همه آگاهی هایمان به سمت گمراهی حرکت میکنیم. حجاب نوری کارش آن است که در هر عملی که مایلیم، دانش ما را همسو کند برای استدلال موافق چیدن و در هر کار که از آن بیزاریم، دلیل برای ترکش بسازد. آقاجان الامان از حجابهای روشن و تاریک