مولای من سلام
بساط شما حساب دارد، کتاب دارد. هیچ کس اَلکی نیامده و هیچ کس اَلکی جانمانده. هرچه در خود مرور میکنم، انصاف نبود من میان ِآنانی باشم که پیاده در راه تو آمدند که ما سوار ادعای خویشیم. پُرگوی بیعمل، گندهگوی ریزکردار. گلپوش خارسیرت. کار ندارم به آنها که حرامیاند اما قاطی ِدوستان تو راهی شدند. یک دسته سبزی هم که بخری، دو مشتی آشغال کنار ریحان میآید و ناگزیر است، اگر بنا بود فقط خوبها از آن را بگذرند که جاده باید پل صراط میبود.
جمعه دویست و پنجاه و نهم همروز با نوزدهم آبان نود و شش، مقارن است با اربعینِ عراق و یک روز پس از اربعین ما در تهران. ایخوشا اگر یکسال مراقبه میسر شود که از اکنون قدم را تطهیر کنیم برای راه ِکربلا که رفتن ِ ما به مثابه رسیدن باشد. والا چه توفیری اگر با دنیای خود نزد سالار برویم و با همان پلشتیها بازگردیم