مولای من سلام ...
اگر برسد آن روز که چشمه گفتن با شما نیز خشکیده باشد، باید یقین کنم که گوهری از کف رفته است. در غایت بی میلی به سخن و گفت و شنود با همگانم. احوالم به جستجوگری می ماند که پس از روزها و ماهها و سالها کاویدن، جای گنج، به کلوخ و خاک رسیده است و نمیداند، در نقشه خوانی خود شک کند یا نقشه نویسی آفریدگار.
نه میتوانم دل به مُرشدهای این کوی و آن کوی بسپاریم نه به شما رسیده ام که فارغ از مدد این و آن بر سفره بی واسطهتان مهمان باشم. تجویزها و توصیهها و تعلیمها آنقدر از احوالم دور است که گویی کولبر پا شکستهای که بار سنگینی به دوش دارد تقاضای کمک کرده و جماعتی واعظ و معلم، نه باری برمیدارند و نه پایی مرهم میگذرند، بلکه فقط موهایش را شانه میکنند!
امروز، جمعه مقارن با سی ام تیرماه یکهزاروسیصدونودوشش، دویست وچهل و سومین جمعه نیز سپری شد. دیروز مزین بود به نام مولای صادق علیه السلام و روز شهادت ایشان. جان به فدای همه اجداد شما اما، اگر پیامبر بود و قرآن بود و همه اولاد معصوم ایشان بودند و شما نیز بودند اما در این حلقه حسین بن علی نبود، یقین ندارم که بر این آیین باقی میماندم. از بس که هرچه رنج است در برابر مصائب او کوچک می شود. ما را فریاد برسید که ایمان لرزان است.