| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

جنابعالی که هوایتان همیشه خوب است. اما جایتان نه چندان خالی، ما این هفته آلوده بودیم. نه اینکه خودمان، بلکه هوایمان آلوده بود. ذرات معلق داشت و به وضعیت های مختلف می رفتیم و می آمدیم. از «هشدار» به «اضطرار» و از «اضطرار» به «هشدار». دیگر کار بجایی رسیده بود که چشم هم اسیر شده بود. یکباره صبح از در خانه آمدیم بیرون دیدیم هرچه تا دیروز میدیدم را دیگر نمی بینیم!

اینکه عرض کردم نه خودمان بلکه هوایمان، به این جهت نبود که تاکید کنم ما آلوده نیستیم. نه... به این جهت است که ما در قسمت اندرونی وجودمان ارتباطی با هواشناسی نداریم ظاهرا. یعنی صدایی نمی رسد که بگوید «هشدار»... بگوید «اضطرار»... بگوید بدبخت! لااقل تعطیل کن برو یکجا برای خودت خلوت کن ببین در میان این هیاهوی ذرات معلق باطنی قرار است چه غلطی بکنی. به همین جهت چندان کار با «هوای خودمان» نداریم. یعنی هوای همه را داریم الا هوای خودمان...

می دانید؟ وقتی چشم باز کنیم و ببینیم امروز چیزهایی را نمی بینیم که تا دیروز میدیدم، شک ما را به این فرض خواهد رساند که چه بسا امروز هوا آلوده است! اما اگر جماعتی چشم باز نکنند چه؟ آها... آنوقت می شود همین که بنده می گویم. یعنی تب سنجی ندارد که بگوید کار خراب است.

آخرالامر هم ما را باد مدیریت کرد. یعنی باد آمد و ذرات معلق را برد. باران آمد و شست. گویی دوباره وقت اضافه دادند به ما. حالا عبرت بشود یا نشود نمی دانم. البته من لطف باد را انکار نمیکنم. الحمدلله.

اما... اما آخر تا کی ما بادبان نساخته، چشم انتظار لطف باد خواهیم نشست و مقصد خواهیم گفت، بمان که خواهم آمد؟

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۱ساعت 23:13