| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

جان ِ من ... سلام

اصلاً دوستدارم جمعه به جمعه شیطان را غافلگیر کنم ... گمانم از حیرت گریبان چاک میکند که تو دیگر چرا ... تو که از خیل عصیان‌گرهای روزگاری، تو چرا ؟؟ ... بگذار ببیند و بمیرد و بداند که من آن طفل سربه هوایی هستم که آخر شب به خانه ام بر میگردم و سر به زانوی مادرم می گذارم و می گویم «نوکرتم!» ... بگذار ببیند که من اگر به غافله خوبانِ عالم نرسیده ام اما قدم زنان و بازیگوش، همان رد پا را گرفته ام و می آیم ...

چه اشکال دارد آقا؟

اتفاقا اینگونه اگر بشود، ما دردانه شما خواهیم شد ... میان آن همه خوب و مبادی آداب ... یکی هم از ما باشد ، خوب نیست؟ هر بار همین را خدمتتان عرض میکنم که واقعا بین اینهمه پیرمرد دلت نمی گیرد آقا؟ تنها تنها نشسته باشی میان اینهمه خوبی؟ یکنواخت نمی شود؟ بالاخره یکی باید باشد که این نوای یکنواخت و ثابت خوب رویان را برهم بزند ... آن را بگذارید برای من.

حضرت خوب

خوف دارم از گفتن این حرفها که مبادا به پندار کسی آید که قصد کتمان ابتدائیات را دارم... خیر، حق می فرمایند که همنشینی با شما سنخیت می خواهد ... اما اساس سنخیت با شما را متفاوت با آنچه می پندارند یافته ام. می گویند در مکتب فلانی روزه هر روزه شرط طریقت است ... در سلک فلانی دوام سکوت شرط اجابت است ... در راه آن یکی عزلت و مفارت از اجتماع لازمه راه است ... در اسلوب فلان آقا ابتدای راه اجتهاد است! یعنی منتهای راه دیگران، ابتدای مسیر ایشان است و... همه هم راست می گویند، فرمایش ایشان روی دیده...

اما یک پسرکی هم در این هستی هست که می پندارد، شرط رسیدن آمد و شد میان کف ِ اجتماع مردم تا قله خلوت نیمه شب با خداست. یعنی سلوک حاصل تردد از این کف به آن سقف است والا خداوند ملک و پری تسبیح گوی داشت آنچنان که مستغنی از خوردن و آشامیدن و گفتن و شنیدن باشد ؛ آدمی اگر شرف دارد به «فرشته شدن» نیست که آن مادون است. آدمی یعنی همین آمد و شد میان دنیا و ملکوت ...

آن کس که فارغ از همه در کنج اتاقی با خود خلوت کرده با «خود» است... آنکس که در میان بازار و دانشگاه و درمانگاه و همدوش با زن و مرد و همسر و فرزند و پدر و مادر و ... با خداست با «خدا»ست. ای خوشا آنکه مردم آن را عامی از خودشان دانند و در آسمان ها نیز فرشتگان آن را از خودشان خواهند.

آقای من ...

معصیت بنده ای که اصرار به عصیان ندارد و از خبط خود شرمسار است، شرف دارد بر عمل مستحبی که بنده را در سجاده برابر خدا طلبکار کند. گویی از اولین نماز شب که فارغ شد آهسته و زیرچشمی اطراف را نگاه میکند که مبادا کشفی حاصل شده و به چشمش نیامده! دلی که تسلیم نیست مداومت بر ذکرش هم طمع است ! دلی که تسلیم باشد، خودش لب بگشاید ذکر است، لب فرو بندند ذکر است ، خواب باشد ذکر است، بیدار باشد ذکر ...

جناب ِ ارباب

امروز که مقارن است با دوازدهم آذرماه یکهزار و سیصد و نود و پنج و دویست و دهمین جمعه از سلسله جبال جمعه‎‌نویسی؛ هوای تهران ابر بود و باران. گویی این هوا از جنس ضمیر من است و با آن مانوسم. قدم زدن بر سنگ فرشهای خیس محله‌مان ... دوربینم را به دوش می اندازم و سیر آفاق میکنم. دوربین در سیر آفاق معادل قلم است در سیر انفسی! یکباره به خودم آمدم و دیدم بیش از چهل دقیقه لب یک حوض به تماشا ایستاده ام ... از چکیدن باران و موج قطرات و آماسیدن حباب ها تا انعکاس پرواز پرندگان در آب و تجلی آسمان در زمین و شرف گودی با بلندی که هرگز نخورد آب زمینی که بلند است و معادل بودن انعکاس کاج در آسمان با تصویر در حوض فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ و همیشه سبز ماندن درختان غیرمثمر و لزوم خلوت زمستانی برای درختان مثمر و...

آقا ... من چقدر دست خط خداوند را دوست دارم ...

کم کم می پندارم که تمام عاشقانه هایی که در این سالها و بی وقفه برای شما نوشته ام را در واقع برای خدایِ‌شما نوشته‌ام! حالا فکر میکنم که اگر خدمتتان باشم روزی، مانند عاشقی که به قاصدی می رسد تمنا خواهم کرد که برایم از «خدایت بگو» ... من خدای ِ دیگران را خوش ندارم ... بلکه میخواهم خدای ِ حسین بن علی را بشناسم ... این چه خدایی بود که آن آقا هرچه داشت برایش گذاشت؟ و آن خدا را تنها از زبان شما می شود شناخت

 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه دوازدهم آذر ۱۳۹۵ساعت 23:46 |