| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

حضرت بابا

روزتان مبارک ... میدانم خواهید گفت، «تو اهل باش ، تبریک زبانی از آن خودت» اما مستمع این کلام خودم نیز هستم و از گفتن تبریک به شما حظ می برم. اصلا از تشرف جنابتان به دنیای عوامانه و سر به هوای خودم مشعوفم. احساس میکنم با جمعه نویسی هایم، شما را از انحصار عالمان و نخبگان و ربانیون خارج خواهم کرد تا به نمایندگی از طبقه عوام بگویم خدای شبانان هم آنان را بی امام نخواهد گذاشت ...

حضرت آقا

حق آن است که جناب «موسی» علیه السلام نیز خود «شبان» بود. اگرچه در مرتبه موسایی‌اش نبی بود اما چون به مصاف جناب خضر رسید دریافت که خود نیز شبان است. «خاص»های روزگار همه در محضر قوم «اخص» عوام تلقی می شوند حتی اگر خودشان ندانند ...

جناب ِ دل

حالا که کار به جمعه یکصد و هفتاد و هشتم مقارن با سوم اردیبهشت نود و پنج و چهاردهم رجب یکهزار و چهارصد و سی و هفت رسیده است، می پندارم که در برابر دنیا، دچار سوءتفاهم شده ام. شاید باشد جمعه نویسی‌هایی که در آن ناسزا به دنیا گفته ام و شکایت از دنیا برده ام. اگرچه تنم از سختی های بلا رنجیده است و قلبم از آلام روزگار نشانها دارد اما ...

اما دریافته ام که نامه های خداوند به صفحه لطف نوشته می شود و آن کس که خط لطف نتواند بخواند بر تمام نامه های عالم غیب کور است. پس آن کس که با لطف مانوس باشد، لاجرم لطافت دارد و مظهر اسم مبارک و شریف «یا لطیف» خواهد شد و آن کس که لطیف باشد ... در لطافت های دنیا پرواز می کند.

مگر می شود از نوازش جوانه های تازه روئیده شمشاد به وجد نیامد و مانوس غیب شد؟

مگر می شود گلوله های پف کرده سپید برف در آسمان را نادیده گرفت و بیننده غیب شد؟

مگر می شود از لمس شاخه جوان انار یا چکیدن نم باران بی تفاوت گذشت و از دنیا به سعادت گذشت

مگر می شود جیک جیک وقت طلوع گنجشکها را نشنید و اوراد پنهانی عالم را شنید؟

مگر می شود در هیبت و خلوت کوه تنها ننشست و به نبوت مبعوث شد؟

مگر می شود شوکت و منزلت آسمان شب را کورکور گذراند و به ترجمان باطن عالم رسید؟

مگر می شود از ملاحت لبخند دخترک نوپایی که تلوتلو خوران راه می رود شوق نداشت و هم شانه ملائک شد؟

همه اینها مصادیق یک جمله است که مگر می شود لطیف نبود و مخاطب «هو الطیف» بود؟

 

مولای من ...

هربار و هربار ... هزار بار و هزار بار که در خود به صحبت می نشینم درمیابم که این مکتب برای ما سوءتفاهم شده است. پنداشتیم از فحش و لعن طبیعت می شود به ماوراء طبیعت رسید. ژست بدگویی به دنیا شده است نماد تقوا. هیهات از احوال طلابی که عمرشان به کتاب مخلوقات بیشتر از کتاب خالق سپری شده است ... مگر نه اینکه آفرینش کتاب ِ خداست؟ ما بی سیر آفاق پنداشته ایم که می شود به سیر انفس رسید ... ما سردرگمیم در درک نسبت طراوت آب ِ جاری در آبشار و انسان کامل ! ما دچار جهل مستقل بینی خورشید از خورشید آفرین شده‌ایم.

آقا ...

آقای من ...

مرا محرم عالم طبیعت کنید ... در آستانه سی و پنج سالگی و در چهار روز مانده به قدم نهادن در سی و ششمین سال زندگی ... یعنی حالا که چه از کم و چه از کیف ، بخش اعظم عمر گذشته است دریافته ام که دنیا را آنگونه که باید نچشیدم ... مددی...

 

جمعه نویسی (تلگرام)

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه سوم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 23:11 |