| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مردم را تماشا میکنم ... سفر یک روزه را به یک ساعت توشه می گیرند. حالا اگر بشود سفر چند روزه، روزی را مختص می کنند به جمع کردن بساط و مهیا کردن اسباب سفر. دیگر چه رسد به احوال آنکه می خواهد چند ماه و سالی را حسب کار یا تحصیل راهی سفر باشد. هفته ها دلمشغول تدارک کارها و مقدمات است. سرانجام تمام این وقتها و اهتمام ها نیز معمولا «ای کاش» باقی می ماند که کاش فلان چیزک را هم برداشته بودیم و فلان کار را نیز از یاد نمی بردیم...

از آنکه قصد کوچ و مهاجرات دارد که دیگر نمی توان ساده نوشت. آنگونه مترصد سفر و در تکاپوی هجرت است که هیچ بساطی در شهر خودش پهن نمی کند. نه کارش کار است و نه خانه اش خانه. سراغ از هرچه بگیری می گوید در تدارک هجرتم و به همین سبب بساطم را مفصل نکرده ام که دست و پاگیر سفرم نباشد. از برهم چیدن آنچه نمی تواند باخود ببرد، دوری می کند. که چه؟ هجرتی هست و بناست چند سالی از عمر را به خاک دیگری خانه کند.

حضرت آقاجان...

حالا شما بفرمایید ما در تدبیر توشه خویش چه کنیم!؟

سفر چند روزه و چند ساله را که چنین تدارک می بینیند، حال ما چه باید اندیشه کنیم برای سفری به مدت «ابد»؟ اصلا همین واژه «ابد» آنقدر ثقیل و وسیع است که می شود دقیقه ها با خودم تکرار کنم... ابد...؟ ابد...؟ ابد...؟ و هر بار در درنگی عمیق غرق شوم.

ما باید در فرصت چند ساله ای، توشه برگیریم برای زندگانی به مدت تا همیشه. برای «مخرج» بی نهایت صورت کسر هرچند سال که باشد، حاصل کسر صفر است. هیچ فرصتمان نیست. وقت تنگ است و چشم دوخته ایم به افاضه و اشاره امیر کاروان، که دلخوشیم اگر خورجینمان تهی است، در عوض با کاروان شما رهسپاریم... که به مقصد مرگ، هزاران کاروان روان است و هر گروه با امیر خویش راهی است... هرکس خود انتخاب میکند که مرگ را با کدام کاروان ملاقات کند و پشت سر کدام ساربان، به منزلگاه رسد.

ساربان بار من افتاد خدارا مددي /  كه اميد كرمم؛ همره اين محمل كرد

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۱ساعت 0:13