| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من ؛ سلام

دل ِ دل ِ دل ِ من...

تحویل که به روز و ماه و سال نیست. مرا تحویل بگیرید تا عید شود ...

رسم هر ساله من این بود که پایان سال را وداع می نوشتم با سالی که گذشت. امسال هشیار شدم که سالها باقی است و آنچه گذشته است ماییم. زمان، مستقل از ما نیست بلکه نمایشگر گذران ماست. گویی در پایان هر سال، این ایام هستند که «کاسه اعمال ما میشوند» و چون لبریز شدند، با ما میگویند، ما باقی خواهیم ماند و آنچه تو در ما ثبت کردی جاودانه است؛ حالا تو برو تا ببینیم در کاسه بعد چه جمع میکنی

مولاجان

خوب جمع کردم ...

بگذارید زبان را بی مهابا بگردانم و بگویم لطفتان شامل بود. دقایق پایانی نود و سه متفاوت با دقایق پایانی سالهای گذشته سپری میشود. امسال عمل از زبان جلوتر افتاد و بر آنچه باید میکردم، به حد وسع عمل شد. نود و سه به حالی می گذرد که جز به جنابعالی و به اجداد اطهرتان و خدای رب العالمین؛ کار فرومانده ای با کسی ندارم. نه کدورتی از کسی؛ نه دینی به کسی؛ نه حق ادا نشده ای؛ نه به حد وسع، کمک مضایقه شده ای. نه نمازی مدیونم و نه روزه ای. نه خمسی و نه نذری. نه مالی از کسی در مال خود دارم و نه در آنجا که کسب و سودی بوده به کمتر از «احتیاط» رضایت دادم. آنچنان که دلم آرام است که به حد سر سوزنی حقی را ناحق نکرده ام. از اهل و خانواده ام حقی تضییع نشده و در تحصیل رضایت پدر و مادر جای تردید باقی نگذاشتم و در ترک هر کسب مشکوک و یا بی حساب؛ مسامحه نکردم. چون شکارچی که در کمین شکار نشسته ؛ مترصد هر دلی بودم که نگاهش به من بود. با خبر نشدم از اینکه شادمانی دلی به دست و زبان من حاصل می شود مگر آنکه آن دل شاد شد.

حضرت سلطان

آسمان و زمین را به شهادت میگیرم و روزها و شبهای سپری شده را به اقرار میخوانم؛ حسام الدین به آنچه میدانست عمل کرد! این را نه به سبب مباهات به اعمال می گویم بلکه به قصد اقرار بر قلت دانسته ها عرض میکنم. مرا به بیش از این آگاه فرمایید. مگر نه اینکه وعده فرمودند هرکه به آنچه میداند عمل کند، خداوند او را به آنچه نمیداند آگاه خواهد کرد؟ این بنده کمر همت بسته است تا در عصری که زبانها دراز و عمل ها کوتاه است؛ خود را به شیوه شما تربیت کنم. درس گرفته از کتاب و سخن و ارشاد صدها عالم و راقم هستم اما واداده استادی نیستم... یا بهتر بگویم استادی نیافتم که با آسودگی سر به زانویش بگذارم.

آقاجان ؛ آنچه عرض کردم به این استنتاج میرسد که آماده ام برای «آغاز». بعد ماهها؛ به گمانم حالا حداقلهایی که باید برای پا نهادن در صراط شما مهیا میشد؛ شد ... نود و چهار را سال پیمودن من قرارده و تا رسیدن چقدر راه طولانی است مگر آنکه شما بیایید !

مولا ...

مولا...

مولا...

به فریاد من برس. اینها که عرض کردم یک سوی سکه است. سوی دیگر سکه آن است که در نهان ِ قلب خود میبینم؛ شیطان سر به دیوار گذاشته گاه عربده میزند. گماشتگان خود را مرخص کرده و خود به کار ایستاده و بی تردید رتبه وجودی او بر من رجحان دارد و اگر شما نپایید؛ بر بنده امید نیست. پیش از این نیز نوشته ام؛ سالک در مقامات مختلف به بزنگاهی می رسد که ولی زمان چراغ را در شب مصاف خاموش میکند و فرمان میدهد که هرکه میخواهد بازگردد از همینجا باز گردد. چه بسیار که تا آخرین شب را آمده اند و دقایقی قبل از وصل بازگشتند. در این راه تا دنیا باقی است؛ مجالی برای ترک مراقبت نیست.

آنچه عرض شد تقدیم مشق یکساله بود به محضر حضرت سرمشق. الهی که آندم که فرمان «برخیز و بیا» صادر می شود، شرمنده نباشیم که شرمندگی در محضر شما از دوزخ سوزاننده تر است.

والحمدلله علی ما انعم

من از فریاد و ناله شیطان دریافتم

که رضایت آقایم حاصل شد ...

 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 23:45 |