مولای من سلام ...
هفته ششصد و سی و هشتم
اولین روز از زمستان سال دو
آسمان ابری و دریا طوفانی است
خواب دیدم مرگی را که زندگی هزاران نفر را دگرگون خواهد کرد
آشفته میخوابم و آشفتهتر بیدارم.
مثل کسی که کوهی پرشیب را بالا آمده دیگر برایم سخت است که پشت سرم را نگاه کنم و در اعماق دره عمر بنگرم. ششصد و سی و هشت هفته ... یعنی سپری شدن آنچیزی که دیگران جوانی خطابش میکنند. اما من سهمم از جوانی را نچشیدم. کاش سهم من از جوانی پیش رو باشد و نه پشت سر
لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در جمعه یکم دی ۱۴۰۲ساعت 23:45
|