مولای من سلام
هفته پایانی پاییز است و پانصد و چهل و پنجمین هفته از مراقبهای مدید در صراط مقصدی بعید. و این هفته چنان لبریزم از گفتنی که انگار روزها را میشمردم که زودتر برسد به جمعه و تاب آن ندارم که نوشتن را به تاخیر اندازم تا دقایق پایانی شب. سوالی که این هفته مدتها به آن فکر کردم این بود که فرض کنیم خمره و کوزهای به دست مردم است که ما از محتوای آن خبر ندارم. کسانی از این کوزه مینوشند و ما فقط نظارهگر رفتار نوشندگان هستیم و میبینیم که پس از نوشیدن، عربده میکشند و از هیبت خرد خارجند و گاه قهقه مستانه سر میدهند و تلوتلو خوران راه میروند؛ آنگاه ما چه قضاوتی از محتوای آن کوزه و خمره خواهیم داشت؟ آیا وحدت رفتار میان نوشندگان را میتوانیم حمل بر این بگیریم که محتوی این خمره مُسکر است؟
حضرت جان
همین فرض را در خصوص «ایمان» پیاده کنیم. خمرهای هست به نام ایمان و اعتقاد به اسلام و یا حتی اختصاصیتر؛ کوزهای داریم به نام ارادت به شما و از محتوی آن کوزه بیخبریم. کسانی هستند که دست به دست از آن مینوشند و فریادشان محبّ شما بودن است و مدعایشان انتظار. بعد رفتار کسانی که از این خمره مینوشند را نظاره میکنیم. اگر بنا باشد بر اساس کردار مریدان و رفتار مدعیان ارادت به شما محتوای «ایمان» را قضاوت کنیم و بگویم در این خمره تدین و تشرع چیست؟ هرکه به سوی این قبله نماز میخواند و ادعای مومن بودن دارد به چه رفتاری شناخته میشود. آنگاه به چه برداشت و قضاوتی خواهیم رسید؟
جناب مربی
هزاران سال، ادیان مختلف و انبیاء مختلف و ایمان آورندگان به آیینهای گوناگون وعده دادهاند به فرستادهای واپسین که در چون او آید ظلم و جور رخت بر میبندد و انسان بیقرار بر این کره خاکی، طعم آرامش را خواهد چشید. یعنی اضطراب چند هزارساله بشر را با ظهوری موعود تسلی دادهاند. گاهی فکر میکنم من اگر شیطان بودم، امید آدمی به آن آسایش واپسین را زایل میکردم و اگر به دنبال راهی برای آن بودم حتما جماعتی نابکار و نااهل را منتسب به آن موعود میکردم و حتما سوء کردار ایشان، خلق را مایوس میکرد که عجبا ... پس اینان که مدعی تقرب به موعود هستند از این کوزه چه نوشیدهاند که رفتار و آثارشان چنین است؟ مبادا که عمری از مرگفروش به انتظار اکسیرزندگی نشسته باشیم!
تسلی ِجان
به این پاسخ اندیشیدهام که چه بسا این رفتارها و کردارها حاصل نوشیدن آن خمره نیست بلکه اینان پیشتر هم جماعتی نابکار بودند اما پرسشی دیگر در جانم شکل میگیرد که اگر دارویی را به بیمار دادیم و شفا نیافت، حتی اگر نگوییم این دارو مرضآفرین است؛ حق داریم که بگوییم این دارو عبث و بیثمر است. چه فایده دارد اگر بنا باشد نوشیدن از خمره ایمان جاهل را جاهل، متکبر را متکبر، سطحینگر را سطحینگر باقی بگذارد و حتی بدتر به کبر و خامی و تجاهل ایشان رنگ تقدس بدهد!؟ چه پاسخی است اینکه ما از «مضر بودن» به «بیثمر بودن» برسیم وقتی که در نهایت آرزو و سودای ما «شفا» بوده.
آقای من ...
های! ای واپسین امید ... هیچ پاسخی نبود برای راهیدن از چنگ این سوالها الا آنکه بگویم آن خمره که به نام دین دست به دست میشود؛ هرکه را در هرچه هست آشکار میکند و هرکه را در ذات خود پیشتر میبرد. ایمان به دست عمر و عاص او را مکارتر و طغیان او را مقدس میکند و ایمان به دست جد اعلی – جناب علی – او را در اقامه عدل کوشاتر. این برداشت صدق میکند بر مفهوم و منطوق این آیه که نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً. آنچه در این کوزه است برای مومنان شفا و برای ظالمان مزید خسران است.
یا پناه
اکنون مسیر باریکتر و راه دشوارتر میشود که برخلاف «دعوت عام» از همگان برای تشرف به محضر قرآن؛ به واقع اگر این آیات را به ظالمان بدهند اسباب افزایش خسارت است و گسترده شدن ظلمت! بلکه باید پیشتر اسباب ایمان را مهیا کرد و سپس به سراغ این کوزه آمد! هرکس قابلیت و شرافت دست آویختن به دامان این کلمات را ندارد اما دست طاغی را چه کسی کوتاه میکند؟ وقتی کثرت و غلبه با دکاندارانی است که بساط قدرت و کبریایی خویش را با این آیات تزیین میکنند!؟
حضرت مرهم
ما چه میدانیم چیست این کلمات، چه میدانیم چیست قرآن، چه میدانیم چیست وحی؟ ما تصور داریم که فقط حروف مقطعهاش رمز است چون کلماتی نظیر «طسم» هیچ معادلی در بیان محاورهای و روزمره ما ندارد. الباقی متن را فاقد رمز میدانیم چون از هرکدام معادلی در محاوره هست مثلا اگر بگوید ذلک الکتاب و لاریب فیه دیگر برایمان رمز نیست چون کتاب و ریب و فیه و ذلک را آشنا فرض میکنیم و به سبب این فرض متن را بیرمز میپنداریم! بعد هرچه را به آشناترین معنای ذهنی ترجمه میکنیم که ریب یعنی تردید و کتاب یعنی همین مجلد در دست من پس در این تردید نیست و خب این جمله آشکار است. اما اگر معنای پس کلمات چیزی بیش از محاورات باشد چه؟ اگر تمام این کلمات آن انگشتی باشد که ماه را نمایش میدهد چه؟
یا راه
اگر ایمان این مسلکی است که عبوسانِ عبثکار و مرگفرما و قهرآیین دیار ما به آن مبتلا هستند! کفرش به خدایی که من میشناسم نزدیکتر است! مرا به آن حقیقتی که از ایشان بری است هدایت فرمایید. هفته پانصد و چهل و ششم را به قصد استمرار مسیر و اتکا به خدای جنابتان آغاز میکنم