| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

برایم عجیب است که چرا قلبم چنین پرحرارت به سویی میل دارد که عقلم به قاطعیت از آن نهی می‌کند. گاه انطباقی میان «دوست داشتنی» و «خوب» نیست. شاید هم اکنون در میانه داستانی هستم که هنوز ابعاد آن برایم واضح نیست و باید زمان بگذرد تا بتوانم تاریکی‌های آن را روشن ببینم.

آقای من

دقایق پایانی جمعه پانصد و نوزدهم، منتهی به بیست و هفتم خرداد سال یک است. پرهیز دارم از مجال دادن به نفس برای بازیگری. بازیگری در تجربه من یعنی زیستنی غیراصیل و رفتاری مغایر با قصد. میل دارم پرهیز کنم از محک زدن آدمیان و سنجیدن و پیمانه کردن ایشان.

بارم سنگین است به سبب بی‌مبالاتی در معاشرت و انس. به خیالمان چند جمله گفت و شنود است اما یکباره چشم باز می‌کنم و می‌بینم چند جمله ساده به بلندای یکسال و دوسال و گاه بیشتر امتداد یافته. القصه اینکه نیازمند فانوسی هستم که ظلمات مسیر را برایم آشکار کند. چونان همیشه دستم به دامانت

جناب جان

چند هفته قبل از عزمکی گفتم که در این هفته بر وضوح آن افزوده شد. فکر می‌کنم از چند هفته قبل، مقصد را آشکارتر می‌بینم و توکلت علی الله

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم خرداد ۱۴۰۱ساعت 23:51 |