مولای من سلام
جمعه پانصد و یازدهم مقارن با دوم اردیبهشت سال یک و منتهی به شب احیا است.
مناسک احیا به روال همیشه برقرار است و گرفتار این سوالم که آیا میشود از تکرار راه همیشه به نتیجه جدید رسید؟ هر دو سوی ماجرا با تردید روبرو است. میشود گفت مداومت شرط رسیدن است پس به تکرار و تکرار مشغول باش. میشود گفت تا تو در نفس خود چیزی را تغییر ندهی چیزی در بیرون تغییر نخواهد کرد. میشود حتی صورت مساله را از بُن پاک کرد و گفت که «نیک بنگر، شاید رسیده باشی» و انگار همه چیز بر میگردد به آغازین سوال!
اصلاً قرار است چه بشود که بگوییم سعادتمندیم؟
اگر بگوییم که عقبایی درکار است که آنجا ثمره کاشتهها به مقام درو خواهد رسید که اساساً در این دیار که اکنونیم فرصت یافتن و شناختن نتیجه نیست. اما اگر بناست که سعادت صورتی دنیایی داشته باشد، آن صورت چیست؟ چطور یقین حاصل کنیم که اکنون در صراط سعادتیم؟ شاخص دنیایی آن چیست؟ ما همه مدام مشغول تقاضا و تمنا و دعا برای آرامش و سلامت و عاقبت به خیری هستیم و اما مختصات سعادت روشن نیست. به فرض که هر سال بر سبیل توبه و انابه بر مصائب اهل حق اشک ریختیم و از چشمان و دستان و قدمهای گناهکار خود شرمسار بودیم؛ پرسش این است که غایت مسیر کجاست؟ قرار است چه باشیم و چه بشویم؟ اگر بناباشد در محاسبه شب به شب خودمان را با مبنایی بسنجیم، آن سنگ محل و خط مبنا کجاست؟
آقای من
رسم آن است که انبوهی از کنشها را نیت کنند. از واجب و مستحب تا ترک حرام و مکروه و بعد از آن مباح غیرضرور و اگر بپرسیم «چرا» پاسخ این است که «تکلیف» است. حال میخواهیم در پایان هر شب، یا ماه یا سال سنجشی داشته باشیم که نشان دهد چه میزان از مسیر سپری شده و چه میزان باقی مانده. با چه باید سنجید؟
جناب ِامان
جز این است که سفر به مقصد موهوم همواره محکوم به نرسیدن است؟ آنگاه که تعریفی از مقصد نداریم چطور باید قرب و بعد خود به مقصد را بسنجیم؟ چه بسا مقصد، رضایت به صراط است. آقاجان، پاسخها فرسوده شده و برای پیمایش این طریق نیازمند جوابهای تازهام. دستم به دامنت ...
این واپسین جمعه نویسی در چهل و یک سالگی بود. گر مقدر بشود و تن و جان سلامت باشد، جمعه بعدی را پس از زیارت محضرت جناب رضا خدمتتان مشق خواهم کرد.