507
فقط از یک دیوانه بر میآید که برای بیمار، طبیبی را مامور کند اما بگوید بیمار توفیق زیارت طبیب را ندارد! چه بسا دیوانهتر آن بیمار است که بعد خودزنی میکند که ننگ بر من که طبیبا تو حاضر و ناظری و من از تو غایب.
اگر همین امروز به ما بگویند استادی معنوی است که دو کار را همزمان و توامان مرتکب شده، از یک سو مهر شدیدی به فرزند آفریده و از دیگر سو پدر را مامور به ذبح فرزند کرده و به تماشای این صحنه مشغول است ما چه وصفی بجز بیمار مبتلا به سادیسم به چنین استادی میتوانیم بدهیم؟
اگر من چهار جمله بنویسم که اسباب تردید در خلایق باشم، عملکردم اسباب گمراهی و خلاف آرامش ایمانی خلایق است! حال فرض بفرمایید کسی که مدعی هدایت است کتابی بنویسد پر از ابهام در حالیکه که چندهزار سال قبل از او متنهایی نگاشته شده به روشنی و آشکاری که رسا و گویا است اما ایشان متنی پر از برداشت چندپهلو و ابهام ارسال فرماید و بگوید این است کتاب هدایت عامه که هیچ ویرایش دیگری هم از آن نخواهد آمد و کسی گریبان او را نگیرد که بزرگوار، این خود اسباب ضلالت نیست؟ اگر اراده قاطع به هدایت داری چنان آشکارا و روشن سخن نگفتی؟ اگر سخنی داری که نیازمند مفسر توامان است چرا مفسر را دوام ندادی؟
بفرمایند که مفسر آمد اما مردم قدر ندانستند پس در میان خلق غایب شد! جا ندارد بپرسیم این چه ضعف آشکاری است که توان ندارد مفسر خود را در میان دشمنان حفظ کند؟ آن قادر متعال که توانسته هزار سال پنهان شما را حفظ کند نمیتوانسته همین را آشکارا انجام دهد؟ آنکس که توانسته کتاب بیجان را از گزند تحریف در امان دارد نمیتوانسته شما را از گزند تیغ و سم در امان دارد؟ اصلاً چرا باید این مقام منحضر در عدد محدودی باشد که بیم داشته باشیم مبادا تمام شود؟
بگوییم همه اینها محض تعالی خلق است؟ حتماً صلاح ایشان در همین است؟ در شان است چنین بهانه تراشیهایی؟ مثل آنکه وعده فرمود دعا کنید تا اجابت کنم! دعا کردند و اجابت نشد، بعد پیاده نظام توجیهگر بر کار شدند که یا شرایط دعا رعایت نشده، یا اجابت شده هنوز محقق نشده، یا به بهتر اجابت خواهد شد. خب چرا همین را وعده نفرمود؟ که دعا کنید من هرچه صلاح بدانم عمل میکنم؟
هرکجا در تجربه زیسته، مردمان به مغایرت میان آموزههای دینی و متن زندگی خود رسیدند عمدتاً از خوف معصیت لال شدند و اگر کسی زبان به شکایت گشوده نامش را نگذاشتند حقیقت و از همان ابتدا گفتهایم اینها همه «شبهه» است و بعد انبوهی از زور و قدرت و ثروت سرریز شده است به معابد و کلیسا و حوزه و مدارس علمی برای منکوب شدن و حذف «سوال» که شبهه نامیده شده
آقای من
ارباب من
سرور من
نام مقدس برای توسل و گریه و زاری که نمیخواهیم! تمنا تمنای هدایت است. دلایل انکار کمتر از دلایل اثبات نیست. من ابداً ملامت و دلالتی ندارم بر کسی که سوالهای بالا را مطرح کند و جنابتان را متهم کند به هدایت ناکردگی! شرم بر من که چنین صریح و صادق سخن میگویم که ننگ بر آن حبی که مانع صداقت باشد. مگر جنابتان اگر روزی با من روبرو باشید محض حب به کذب آلوده خواهید شد؟
من در ذیل تمام آن پرسشها و اشکالهای فوق، هزار کلمه تزئین شده برای فرار از پاسخ آموختهام. از همانها که سالها در کلاسهای درس یاد گرفتهام و یاد دادهام. اما رسالت ما این است که ایمان را چنان در مرتبه نازلی قرار دهیم که بجای پاسخ به سوال از آن فرار کند؟
حضرت آقا
وظیفه هدایت مردم که با من نیست. بنده نه مدعی شهود و کرامت و رسالتم. نه نایب و ولی و وصی. نه مجهز به عصمت و طهارت. حضرتعالی که تمام اینها در جنابتان جمع است چه خواهید کرد؟ چه خواهید فرمود؟ اگر جنابتان را غرق در نفسانیات میدانستم چنان که در مواجهه با سوال سخت، لب ورچیند و قهر کند که چرا غرور ما را در برابر عوام لکهدار کردید که شما چه تفاوتی دارید با مدعیان نیابت و مسندداران روزگار ما؟ آن مولا که من شناختم، صدق پرسش را در بطن من میبیند.
جنابتان که شیعه چاپلوس نمیخواهید که روز و شب محضرتان عرض کند چشمان آلوده ما را ببخش که لایق تماشای شما نیست. بله چشمان من آلوده است، حضرتتان برای هدایت هدایت شدگان تشریف آوردهاید؟ تحصیل حاصل اینهمه منت عصمت میخواهد؟ چنان تعلیم دادهاند که شرم کنیم از تردید، در نطفه مان و لقمهمان دنبال حرامی باشیم اگر سوال قدر و قابلی در ذهنمان رسید! دور است از شما که موافق چنین خیمه شب بازی به نام ایمان باشید
حضرت امان
مردمان حق دارند بپرسند که چطور جناب رضا سلام الله علیه از نوازش سینه زنان قبل از مجامعت در روایت گفته تا توحید اما امروز که هزار شبهه بزرگتر هست ما به سکوت عظما مبتلاییم. میشود محض ایمان فرمود سوال خارج از کتاب نپرس، پرسش بیجواب نپرس، آنچه پاسخ ندارد نپرس، آنچه پاسخش توجیه است نپرس اما مگر شما برای پرسش نیامدهاید؟ خوب است از آن شیعیانی که هزار بیت در وصف خال شما بگویند و کسی نگوید چه تفاوتی دارید با آنکه از جداعلی علی میپرسید من چند تار ریش به صورت دارم؟ رخصت میدهید من از طیف شیعیان متملق شما نباشم؟
جان ِمن
ولله ولله ولله در رگهای من حب شما میگردد. در وقت مرگ اگر بگویند هرچه بود «وهم» تو بود میگویم فرض کنید شخصیتی افسانهای در خیال خود ساختهام اما با بندبند وجودم دوستش دارم. اما از آن خون ابراهیم که در قلب شماست، قطرهای نیز در من است؛ به حرمت نسب و شرافت تبارمان اجازه بدهید زبان من زبان پرسنده باشد. اجازه بدهید در صف تمام سرهای خم، سری به هوا باشد که شوق معرفت و تماشا دارد. و این اولین جمعه نویسی در اولین هفته قرنی بود که قریب است قرن ظهور باشد. مقارن با پنجم فروردین سال یک قلمی شد. دوست دارمت ...