| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

جمعه پانصد و ششم اجتماع قرائن است. هم واپسین جمعه قرن یعنی بیست و هفتم اسفند سال صفر است و هم نیمه شعبان. اگر بنا به آن بود که وقت را بر اساس چیدمان تقویم و مناسبتهای برهم افتاده تعیین کنند، چه وقت بهتر از این جمعه؟ از میلیارد میلیارد ابناء بشر که در این قرن‌های غیبت تن به گور داده‌اند، شاید هر هفته که سپری شده، شمع امیدی به خاموشی افتاده. در این دریای بنی‌آدم؛ نیم قطره منم که پانصد و شش هفته است تقلا دارم برای روشن نگهداشتن شعله‌ای رنجور در سیاهی سینه‌ام که های فلان بن فلان، او خواهد آمد

ای پاک پاکیزگی بخش

دستم به دامانت که هزاران پری تو را دست به دامانند و هزاران پاک تو را در رکاب، پیش از آنکه دیو پلید داستان‌ها شوم، سرم را به دامان گیر که روا نباشد نپذیرفتن سری که زیر سقف خود بی سامان است. جانم به قربانت لااقل بگو هزارساله بغض را چگونه باید فروبرد که من در خم دهساله بغض خویش مانده‌ام. لااقل راه و رسم مدارا و صبوری را تلقین فرمایید.

جان و دل

من نمی‌دانم کجا و در کدام خلوت و جلوتی، مدعی مقامی بوده‌ام که گویی روزگار چنین کمر همت بر رسوایی بسته و چنان از همه سو در فشار و قبضم که گویی بزرگتری می‌خواهد حالی‌ام کند که هیچ در میان ندارم. یا ابانا استغفرلنا ذنوبنا، یا ارباب، من که مقرّم بر هیچی خویش، اینهمه ترکه چرا؟ نه آنکه منکر باشم که از من است که بر من است. عرض از آن رو است که اگر این «من» برای من کفایت داشت که دیگر مولی بر او نصب نمی‌کردند.

یا امان ...

هزاران صفحه کتاب ناخوانده، صدها مرد راه نادیده، ده‌ها منزل ناپیموده و عمری که به شتاب رو به پایان است. بارها رو به قبله عرض کرده‌ام ای آنکه نمی‌دانمت، ای آنکه نمی‌شناسمت، ای آنکه از تو همینقدر می‌فهمم که آنچه دیگران فهم می‌پندارند نافهمی است من حتی فهم طلب نیز ندارم. یعنی اینکه بگویم چه میخواهم نیز فهمی میخواهد که ندارم. من فقط چونان تشنه‌ای که نیازی را دریافته اما نمیداند «آب» چیست و از ترکیب آن بی‌خبر است فهم بر عطش خود دارم. سیراب فرمایید که پیاله در دستان شماست.

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۰ساعت 23:49 |