مولای من سلام
بیست و چهارم دیماه سال صفر مقارن با هفته چهارصد و نود و هفتم
چند سال قبل خدمت طبیبی رسیدم که ظاهرا حاذق بود در طب اسلامی. صحبت رسید به عادت آب یخ خوردن من. گفت که فلانی، حرارت از جگر است، آب یخ اما به معده میرسد و اصلاً آنچه حرارت دارد را تسکین نمیدهد. بعد توصیههایی داشت برای خنکی خوردن به نحوی که مفید برای کبد باشد.
آقاجان
این روزها فکر میکنم آنچه بیتابم کرده، حرارتی در جگر است اما از نابلدی است که شکوه از ریز و درشت دارم. آنکه غصه را به پایان میبرد نوازش شماست. من گلایه ندارم از این جدایی مدید چراکه در تنور تمنای جنابتان به پختگی نشستهایم. به قول حبیبی، اصلاً فرض که این انتظار هزار سال دیگر ادامه داشته باشد، شرط مروت آن است که شوق مستهلک نشود. استهلاک شوق حاصل اصطکاک با «منیت» است.
حضرت امان
دستم به دامانت ... ناگزیرم از اعتماد به کششهای قلبی به آن امید که سر ریسمان در دستان شماست.