| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

در سختی‌ها، مصائب و دشواری‌ها، تمام توانم را صرف می‌کنم برای مراقبت از دیگران. طوفان می‌گذرد. غبارها فرو می‌نشیند. دیگران آرام می‌گیرند و مصیبت برایشان سپری می‌شود. از آن به بعد است که مجال می‌یابم تا خودم را مرور می‌کنم. پُر از شکستگی‌ها و زخم‌ها. میل دارم که ناله بزنم و بگریم اما وقت گریستن گذشته. آن زمان که همه در کار گریستن بودند من مشغول تسلی بودم و پس از ماجرا من می‌مانم و تلّی از بغض‌های رسوب کرده.

آقای من

دوستدارم اگر روزی کسی به خواندن این سطرها رسید و بر عقل ملولانه من خندید که آخر به چه عقلی چهاصد و شصت و شش هفته تا اکنون – که جمعه هفتم آبان سال صفر است – نامه نوشته‌ای بی پاسخ برایش بگویم که چاره نبود. فرض کن که من هرچه نوشته باشم با وهم و خیال خودم باشد اما یک چیز واقعیت است ... در شهر شما یک مرد ِواقعی کجا بود که بشود چهارصد و شصت و شش جمعه برای او نامه نوشت و همچنان منتظر نامه بعدت باشد؟

یا امان ...

می‌پندارند که مرگ را یکبار می‌چشیم و آن هم در پایان زندگی. اما من خلاف‌آمد تمام پندارها میدانم که مرگ را هزاربار می‌چشیم. آن به آن این زندگی. از آن برگی که بر شاخه می‌میرد. تا دوست‌داشتنی که در قلب ما تمام می‌شود همه مراتب مرگ است. مرگ اگر همان رخداد پایانی بود که ایل برای میراندن لازم نبود. ایل عزرا دست به کارند در مرگ دمادم بر این عالم. یک صحبت مردانه بگویم برات؟ سوگ در قرنطینه سخت است. دوست داشتم کسی بغلم کند اما ممنوعه بودم. جفا نیست اگر شما هم آغوش را دریغ کنید از آن که یک دنیا با او بر سر دریغ است؟

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هفتم آبان ۱۴۰۰ساعت 23:17 |