مولای من سلام ...
چه طوفانی. هفته اول خرداد در سایه پررنگ مرگ زیستم. هفته پیش نوشته بودم، نرم و آرام گذشت. چند ساعت از این یادداشت نگذشته بود که در جانم آتش جوشید. مانند دشمنی که شبیخون میزند، در میان خواب و پیش از سحر. درد و درد و تنگنا و رنج
هفته نخست خرداد و چهارصد و چهل و چهارمین هفته، یکسر به بیماری گذشت. دقایقی چنان در عجز غوطهور که نفس بخل داشت در آمدن و پا ناتوان بود در رفتن. بر من ببخشای که آنچه گفتنی است را نای ِنوشتن ندارم و آنچه نگفتنی است را لحظه لحظه در این هفته زیرلب نجوا کردهام
عمر محدود و آرزو مبسوط. هدایت ِبالادست باید که دریابیم از میان این آرزوها، کدام ارجح است. کدام آنی است که آن ِمن است. مرا بر اولویتهایم آگاه فرمایید که مرگ دور نیست.
لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در جمعه هفتم خرداد ۱۴۰۰ساعت 23:49
|