مولای من سلام
شاید این اتفاقی است که باید همان اول میافتاد، نه در پایان هفته چهارصد و سی و هشتم. وقتی قدمها کند است یعنی مراقبه نقص دارد. در تمام این سالها، عمدتا پایان هفته، مشق آنچه گذشت را نوشتهام. اما باید آنچه در هفته بعد میخواهم بشود را مینوشتم. باید مشارطه را مقدم بر محاسبه نوشت.
گرچه قلبا مسیر همین گونه طی شده اما حتما در قلمی کردن حکمتی است که امر به نوشتن شده. اینبار پیش روی خودم و بر روی تخته نصب شده روی دیوار عدد هفته بعد را نوشتهام. یعنی چهارصد و سی و نه. کم عمری نیست. در بیش از چهارصدهفته، همت به هر دکانی که بسته بودم باید تا کنون دخل وسیعی میداشتم. به قدر خواندن چند مقطع دانشگاهی زمان صرف شده. دست خالی اگر برگردم رسوایی بزرگی است. به کرم نظر کنید که ورشکست و دلشکست از بازار دلدادگی به شما بیرون نروم.
روی تخته در زیر این عدد، مشق هفته را مینویسم، تا سرانجام هفته تقدیم به دارم که شد آنچه که باید بشود. مشارطه را باید به قدر استطاعت نوشت. اما استطاعت را باید به قدر آرزو وسعت داد. وسعت از شماست. آنچه من برتخته نوشته ام را جنابتان تمنا فرض بفرمایید. این سطرها در پایان بیست و هفتم فروردین سال صفر قلمی شده است.