| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

سالک اگر سالک باشد، توشه رفتن را سبک می‌بندد. بار روی بار برمیداریم و شانه سنگین می‌کنیم و بعد شکایت از دشواری راه داریم و سنگینی کوله. ادعای واهی است اگر به زبان شوق پریدن را بیان کنیم و به عمل بر تعلق‌ها افزوده باشیم. گاه نگران خودم می‌شوم که مبادا در عالم ذهنی، وهم سلوک دارم اما در عالم عینی، مشغول بازی‌ام با این تفاوت که شاید کمی اسباب بازی‌هایم شریف‌تر باشد. کاغذ و برگه و علم و روایت و حکایت

حضرت جان

به سوی خودخواهی خویش رهسپار بودن و مدعی سفر به سمت ماسوای خود بودن، زشت ترین کلاهی است که کسی می‌تواند بر سرخود بگذارد. تا یکجایی از راه را می‌شود لنگ لنگ آمد اما در بلندای مسیر، معبر آنقدر باریک است که نیامدن رجحان دارد بر لنگ آمدن.

یا ابانا

تا لحظه ای که نقص را نمی‌دانیم مشکل نیست اما از آن لحظه که می‌دانیم اما ترمیم را نمیتوانیم کار دشوار می‌شود. مدد بفرمایید که اگر شاخه باید هرس شود، بشود و اگر باید بماند، به قاعده بماند. ترسم عمر تمام شود در وهم سلوک و جا بمانیم از اصل سلوک

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هشتم اسفند ۱۳۹۹ساعت 1:29 |