مولای من سلام
جمعه چهارصد و بیست و هفتم مقارن با دهم بهمن نود و نه
فرمود که فلانی، پاسخی که نزد ماست، نزد ماست. به این کتاب و آن کتاب پرپرزدن، قفل باز نمیشود.
آقاجان
هرکس پیشهای دارد و پیشه من هم شخم زدن کاغذها و کتابهاست اما این پیشه چیزی بیش از پیشه در آستین ندارد. این کتابهای برهم چیده، رمه است. کلام و صحبتی از درس و علم هم اگر هست، چوپانی ماست. این طریقت، طریقت ِلاف و حرفهای زینتی گفتن و معرکه گیری نیست. باید آدم ساخت. باید آدم پروراند. باید آدمی در خور نامتنهای ساخته شود.
همین یک جمله اگر باور شود، زندگی دگرگون خواهد شد. آدم ِدرخور ِنامتناهی. آدمی توشه برداشته برای سفر ِابد. آدمی به پهناوری همیشه. انسانی که میداند، هست که هست که هست که هست. چنین ادمی ساختن کار من ِلنگ نیست. فاقد شیء کی تواند که معطی شیء باشد؟ من که ندارم، چگونه بخشنده خودم باشم؟ باید کسی افاضه کند. باید لطفی شامل شود. باید کاسهای پر شود. اینجاست که چاره ای جز سلوک عملی نیست.
حضرت راه
به دوراهه رسیده ام. کدام سویید؟
نشانه از هر سو هست اما نشان ِشما کدام است؟
وقت آنقدر نیست که به آزمون و خطا عمر سپری کنیم. روز آغاز میشود در حالی که نمیدانیم شب آیا نفس ما آرام است یا به شماره افتاده. محتاج اشاره پررنگ تری هستم
و آخر اینکه ای پدرجان، بر گناه ما بخشودن طلب فرمایید.
عجب معنایی دارد «توبه». اینکه کسی رو به رحمان ِرحیم بگوید «من برگشتم». بعد او بفرمایید که برنگرد؟ خلاف رحمت است. به گمانم حتی آنان که از نام مضل الهی مینوشند اینطور نیست که توبه کنند و اجابت نشود بلکه توبه را گم میکنند. والا کسی که توبه کند، اجابت ذاتی و لاجرم محقق خواهد شد. توبه نامقبول نداریم بلکه نامقبول به توبه نمیرسد. آقا ما را در توبه به عافیت یاری فرمایید.