425
مولای من سلام ...
آدمی سازی است. جان ِآدمی سازی است. ساختن یعنی آدمی ساز خود را دست بگیرد. خودسازی یعنی خودت را چون سازی به دست گیری و نواختن خویش را بیاموزی. آنکس که نواختن خود را آموخته میتواند دیگران را مهمان صدای خویشتن کند و آنکس که با ساز خود بیگانه است، رعشه بر اعصاب زمانه خواهد انداخت از بس که صدایش ناکوک است. آدمی باید بیاموزد که کنجی بنشیند و خویش را بنوازد. این یگانه رسالت هرکس از زاده شدن است و باید حدفاصل گور رحم تا گور زمین را به این ساز گذراند.
آقای من
سلوک جامع، بار ثقیلی است. سلوک گزیده را میتوان چاره کرد. کسی اراده کند که از دنیا بگریزد و سر به سلوک گزیده گذارد. کسی اراده کند که از خلوت گریزد و سر به تجارت و کسب گذارد. کسی اراده کند که از جمعیت فاصله بگیرد و سر به فردیت گذارد. کسی اراده کند که از عیال و خانمان فارغ باشد و راه دل و جان بگیرد. اینها همه ساده است. اما سلوک جامع به طریقی که هم این و هم آن کنند بار مرد افکنی است
جان و دل، سالار ...
ای خوش آن ساز که کوک در دستگاه انسان کامل باشد. ما دیدهایم نوازندهای که چوب و سیمی و پوست و مضرابی را به دست گرفته و چنان سرمست از هنر خویش است که گویی با همه دنیا به غریبگی رسیده. سر در زیر و بم اصوات برده و چشم بسته تا از تماشای هیچ، جا نماند و این کنجی از مزه عظیمی است که در نواختن نهفته. حقیقت طرب از آن نوازندهای است که به صدای وجود گوش سپرده و ساز آدم مینوازد. مارا طربی چنان بچشان یا مرشد