مولای من سلام
چهارصد و ششمین هفته به سررسید. امروز – چهاردهم شریور یکهزار و سیصد و نود و نه – روز تولد قمری جمعه نویسی است. یعنی این کلمات، نخستین یادداشت از نهمین سال جمعه نویسی است. شرح عبوری پر نشیب و فراز به سوی مقصدی نه چندان نزدیک و نه چندان دور.
نزدیک نیست که اگر بود حالا کار به وصل رسیده بود و در وصل تماشای محض است و حاجت به نام نیست و نه چندان دور چرا که رسیدن قدم قدم است و هر گام، در مقام خود رسیدنی است.
آقاجان
در احوال خودم که درنگ میکنم، می بینم شنیدن سخنان عالمان میانه و خواندن کتابها و نوشتههای ایشان چنان ذوق و بهجتی فراهم میکند که خوردن در تامل می گذرد و خواب به پریشانی. گویی اگر نبود خستگی تنانگی، هرگز دست از کتاب و کاغذ بر نمیداشتم. آنان که دسترسی به عالمان عالی مقام دارند، حق است که دست افشان و پاکوبان سر به بیابان بگذارند و به قول جلال الدین بلخی بخوانند
آنکس که تو را شناخت، جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
و اما آنان که در مرتبه معاشرت با عالمان گذشتهاند و به نوشیدن بی واسطه محضرتان مشرف هستند را دیگر نمی توانم وصف کنم و دریابم. شمسها، امثال جلال الدینها را پرپر کردهاند؛ آنان که به شما رسیدهاند چگونه تاب ِقالب دارند؟ به گمانم ارفاق شماست. یعنی باید حجابی انشا شده باشد که به مدد آن بتوان به امور روزمره زندگی رسید
حضرت ِطریق
بیش از این طاقتم نبود که عقل را به نوکری امر مدیر در آورم و قلم را به خدمت فهم رئیس اسیر کنم؛ این پیام آور تکوینی – کرونا – جسارت پریدن داده است و بهانه بریدن. از اول پاییز، با جان و دل، سکوت و خلوت و میان سالی را در آغوش خواهم کشید. پیام سپیدی که بر صورتم می روید را باور کرده ام. شغل من آنی نیست که مرا شغال سازد. مرا به چوپانی ِحقایق هستی بپذیرید.