مولای من سلام ...
هفته های متمادی در این سالها، اضطرار آیه «يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ» را زیسته ام. فهم ِکال ماست اگر این آیه رو متوقف در قیامت و قیامت را رخدادی در مستقبل تلقی کنیم. این آیه اکنون و هرآن آدمیان است و اما این روزها گویی همگان آن را زندگی میکنند.
شمشیر بلا در دست شمشیرزنی نامرئی است. وقتی میفهمی زخم خوردهای که مصاف پایان رسیده و باختهای. بازی بلا هیچ قاعدهای ندارد. گاه بر پیر و فرتوت ترحم می کند و گاه بر یل ِ جوانی سخت میگیرد. چون آغاز میشود نمیدانی که پایان چیست؟ او پایان میپذیرد یا تو.
حضرت ِامان
چه پراضطراب است زندگانی کسی که عادت کرده چشم بر اسباب بدوزند و اینبار دست بر قضا، سبب ناپیدا و ریزجثه و مهار ناشدنی است. گویی هر مرزی را که ببندی از آن میگذرد و اساسا مرز چه معنا دارد در برابر ذره؟ ذره در پس هیچ دری نمی ماند و از هر منفذی می گذرد.
حضرت ِ آقاجان
چه آرام است زندگانی بر کسی که عادت کرده چشم بر مسبب الاسباب بدوزند. آن لحظه که میداند فلان ویروس همانقدر بنده است که عزرائیل بنده است. هنر از قلمو نیست و رسم تابع اراده رسام است. چنین کسی توجهش نه به درد که به شفا و نه به سبب که به سبب ساز و نه به ویروس بلکه به انس با رب خویش است.
جناب ِجان
نخستین جمعه مرداد نود و نه مقارن است با چهارصدمین جمعه از مشق هفتگی. حالا مرگ چنان جولان میدهد که باید هفته به هفته نیت زیستن کرد و البته اگر ایمان، ایمان باشد؛ نیت به هر مژه بر هم زدن است. چه خوش است از اصحاب کساء جنابتان بودن. چه امن است در گرمای ِعبای ِشما زیستن. چه حالی است، از شما بودن. جنت آن است که بفرمایید «از ماست ...» آنکس که از شما باشد هرکجا باشد بهشت اشت و آنکس که بی شما باشد، هرکجا باشد ناکجاست
صاحبم ...
چهارصد هفته مشق باید تا این راز برملا شود. راز بی مرز بودن در آستان شما. راز گذشتن از هر مانع. این راز را کرونا برملا کرد. هرچه ذرهتر، جاری تر. هرچه بی مقدارتر، بی حصارتر. ما را بر خود بپذیر نه به سبب قابلیت که از شدت ریزدانگی. در خور نیست اگر منع ذره فرمایید. تقسیم به دنیا و عقبا شاید جسارت باشد وقتی هر دو سوی پرچین، سالار یکی است. اما عنایت فرمایید که در فُزتُ ترین لحظه ممکن، بار بربندیم و آبرومند در محضر اهل برزخ مشرف شویم