| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

جمعه سیصد و نود و نهم، چند دقیقه ای است که آغاز شده است. برخلاف همیشه که نوشتن را موکول به پایان جمعه می‌کردم، اینبار انگار حال ِجمعه‌ام چند روزی است که بر قرار است و بی تابم که کاش زودتر برسد وقت عرض حال. چه بسا این جمعه نوشتن، مرهم تجویزی طبیبی است که می‌داند بیمارش، هر هفته در این روز چنان در قبض و بند است که اگر ننویسد به دق خواهد افتاد.

مولای من سلام

سی و دو ساله بودم که نوشتن آغاز شد، حالا هفته های نخستین چهل سالگی‌ام. اکنون بیست و هفتم تیرماه نود و نه است و ندانم چند هفته دیگر مجال باقی است. اصلاً چه خوش است اگر الباقی را به برزخ بنویسم؛ نه؟ می‌گویند آن سو، وطن است. اهل شما در میانه دنیا چونان غریبی دور از وطن زندگی خواهند کرد و چون کار به آنجا رسد، به خانه و تبار خویش خواهند رسید. مادرجانمان، پدرجانمان، آباء و نیاکان و سلسله‌مان

آقاجان

هر خوب که گفته می‌شود، کلام شماست. هر حق که اقامه می‌شود بیان شماست. به هر زبان که محبتی بیان شود، زبان شماست. اینگونه است که باور دارم شما را بارها شنیده‌ایم. رخ این و آن، نقاب بوده و باور کرده‌ایم که از خودشان است، حال آنکه خود ِهرچیز معطوف به خود بزرگتر است و عاقبت مانند باریکه ای به دریای  بزرگتری می ریزد. هرکس که پاک‌تر، آینه‌تر، هرکه آینه‌تر بازتابنده تر، هرکه بازتابنده‌تر شُمانَماتر. ما بارها شما را در مقام جزء دیده‌ایم و آنچه در غیبت است کل است. یکجا دیدن همه خوبی‌ها، تاب میخواهد

جناب راه

عنان به شما سپرده، باید حظ مسیر ببرد. مانند مسافری که فرمان را به دست راننده می‌بیند و خودش خوش خوشان از پنجره منظره را تماشا می‌کند. اگر حظ مسیر نمی‌بریم چون فرمان را نسپرده‌ایم. ما را سپردن بیاموزید که از نسپردنی‌ها جان به لب شدیم.

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۹ساعت 0:34 |