| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

جمعه سیصد و نود و سوم مصادف با شانزدهم خرداد نود و نه است. این هفته علاوه بر تمام آنچه که هر هفته مشغول بودم، اوقات مستمری صرف شد در خوانش احوال احدی از اولیای مانوس با جنابتان. هرچه بیشتر از اهل ِشما میخوانم، بر نااهل بودن خود بیشتر یقین می‌کنم؟ مانند کسی که در مهمانی بزرگی میان جمعی از اشراف، با لباس آلود و مندرس حاضر شده و هرکس تحفه‌ای در دست دارد و من دست ِچرکی تهی و زیرلب گویان که: من چه دارم که بر آن خاطر عاطر گذرم؟

جناب ِمهربان

حاصل عمر، سیاهه کاغذی است بدل از سیاهی روی. انباشته از جمله و غرق فاصله. هر هفته از خواسته گفته ایم جای آنکه از امر بپرسیم. حال عوام همین است دیگر، تصور دارند که باید خدمت ولی برسند تا از او تقاضای حاجت کنند و ولی نیز در پاسخ اجابت کند؛ حال آنکه قاعده عکس است و باید خدمت ولی رسید و نسخه خواست تا عمل کنیم. بنده آنی نیست که طلب می‌کند بلکه بنده آنی است که اطاعت می‌کند. افسوس که آداب بندگی نمی دانیم

حضرت صاحب

روزها طی می‌شود در مشق عزلت. هزاران صحبت است اما دریغ از هم صحبت. هم بحث بسیار اما هم نفس؛ هیهات! غصه را قورت میدهیم مبادا قصه شود. اشک را سر می‌کشیم مبادا دل تماشاچی خردسال بلرزد. درد را زیر ردای مرد پنهان کرده‌ایم و اینبار درد نه محض کسالت دیگری بلکه محض ملالت خود است. در آینه از آن جوان ِمشوش می‌پرسم که پس کی قرار است آرام بگیری فلانی؟ کی قرار است رها کنی فلانی؟

ای حضرت پنهان‌خوان

چه بگویم که ناگفته‌ها بر شما عیان است. من اگر ندانم زخم از کجاست شما میدانید. امر از شما؛ تا چه دلالت فرمایید. دیار آنجاست که یار رضا دارد. سرزمین آنجاست که رب العالمین اراده دارد. کلیدهای آسمان و زمین به دست اوست و خود می‌داند که ماندن باید و کی رهیدن و کوچیدن. مبادا افسار از دست دلدار دور افتد که مستعد گم شدنیم در این بیابان خارزار. یاعلی

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه شانزدهم خرداد ۱۳۹۹ساعت 1:46 |