| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

نخستین جمعه از رمضان است. لطف خدا شامل است تا سال دیگری عافیت یار باشد و عمر باقی که به روزه – لااقل به قدر ظاهر – مشرف باشم. هفته منتهی به دوازدهم اردیبشهت نود و نه مقارن با جمعه سیصد و هشتاد و هشتم؛ هفته غریبی بود. لااقل از این حیث که تجربه جدیدی حاصل شد اگرچه تلخ.

من در عمر خود بارها و بارها با کسانی روبرو شدم که باوری متفاوت، ایمانی متفاوت، مسلکی متفاوت داشتند. عمدتا ازعقاید دیگران بر نمی‌آشوبم حتی آنان که به حکم شریعت مردود و کافرند. نمیدانم این رذیلت است یا فضیلت اما نه ایمان اهل ایمان را خالی از کفر می بینم و نه کفر اهل کفر را خالی از ایمان. عمدتا نزاع در لفظ است و در باطن ماجرا چیزکی از ایمان باقی است. اما این هفته عجیب ترین مواجهه‌ام بود

جناب مربی

من هرگز با کسی روبرو نبودم که چنین بی قید، وقیح و پرمدعا به جناب خاتم و جد شهید فحاشی و هتاکی کند. زنی بد گو که نه در کسوت عوام و بی خبران بلکه در مقام تعلیم و داعیه تحصیل و کسوت استادی، به شنیع ترین الفاظی زبان به هتک گشوده بود. در لابلای سخنش نیز ریز به ریز تاریخ باژگون شده و داعیه های گزاف به عنوان تحلیل تاریخ حوال جمع می‌کرد. از من آنقدر بر آمد که به اعتراض و پرسش به قدر فهم خودم نقایص استدلالش را بگویم و از استناد و برهانش بپرسم سرانجام به سکوت و ترک بحث اکتفا کرد

یا مرهم

او رفت، گفتگو تمام شد، به فهم من حتی مستمعین نیز بر گزاف گویی‌اش آگاه شدند چنان که بعضی که هم‌آیین ما نبودند نیز معترض شدند اما رنجش و خشم عمیقی که در جانم شعله گرفته بود، آرام نشد. حتی حالا و اکنون که چند روزی می‌گذرد انگار عفونتی در روانم مانده که به سادگی زدوده نمی‌شود. شما گواهید که من در همه عمر، بر کسی بلا نطلبیده‌ام. اما این زن را تنها سیلی از خواب بیدار خواهد کرد. از جگر لعنش کردم؛ گفت برایم آرزوی چوب خدا می کنی؟ گفتم چوب خدا آرزویم نیست؛ بلکه خبرم است. اما امیدوارم صدایش برسد به گوش آنهایی که دلشان را به درد آورده ای.

یا صاحب

برای نخستین بار است که آرزو میکردم کاش مجال مباهله بود. باهم به بیابان می نشستیم و برای هم بلا می طلبیدیم. چه می شود کرد با هرزگویی که بنده دلیل و برهان نیست و به ادب هم تقید ندارد؟

امروز هفتادمین روز قرنطینه به سرانجام رسید. دلم میخواهد دیوارهای قرنطینه را از این نیز بلندتر کنم. آنطور که دیگر موبایل و تلفنم هم در دسترس کسی نباشد. همین سیاهی ها که خودم در جان اندوخته ام کافی است؛ لااقل دیگر سیاهی دیگران را به جان نخرم. مرا به طریق مرضی خود هدایت بفرمایید.

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 1:38 |