| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

352

حضرت ِ جانم

سلام

شاید خطای نکرده نمانده و راه نرفته بسیار است اما با همه کالی، در دل گرمای ِمیل به شما هست. بی تردید ما به قدر فهم خود از شما خرده‌ای برداشته‌ایم آنطور که کبوتر از خرده‌های پیشخوان نانوا سهم می‌برد و دستش به قرص نان کامل نمی‌رسد اما شکر خدا که با همه سیاهی، به جنابتان دلگرمیم

آقاجان

جمعه سیصد و پنجاه دوم مقارن با اول شهریور نود و هشت و آخرین ماه از سال هفتم جمعه نویسی است و می‌رود که این مشق هشت ساله شود. حالا بهتر از سابق میدانم که تربیت، صراط تدریج است. در صراط تدریجی، حتی اگر یقظه آنی باشد، وصال آنی نیست. باید رفت و رفت و رفت. رسیدن سهم اهل دوام است. ماندگاری و پایداری است که سالک رسیده را از لنگ در راه مانده جدا می‌کند.

مولای ِ من

دلم شور افتاده، هر قدمی که به محرم نزدیک می‌شود انگار به روز واقعه نزدیکتر می‌شوم. چه مقدر است مگر در این محرم؟ مانند آنانی که پیش از رخداد گذرشان به کربلا می افتاد و نادانسته بغض در گلویشان می‌نشست. حالا انگار چیزی است که نادانسته گلویم را می‌فشرد. مانند کسی که در رویا پریشانی می‌بیند اما هرچه تقلا می‌کند صدایی ندارد

حضرت ِپناه

انبوه کتابهای نخوانده، معنای نافهمیده، خلوتهای نداشته، مشق‌های نانوشته، ورق‌های سپیدمانده مرا روز به روز به خلوت مشتاق تر می‌کند آنطور که عن‌قریب است که کوهی شوم و سر به بیابان بگذارم. شبها انگار چیزی در من شعله می‌کشد که صبح‌ها در کوران روزمرگی خاموش است. هر شب دلم هوای تنهایی دارد اما صبح‌ها انگار کس دیگری زاده شده که به کسب مشغول است

پدر ِصلح

مرا به صلح با خود، صلح با استعدادها، صلح با توانمندی‌ها، صلح با ناتوانی‌ها و نارسایی‌ها نائل فرمایید

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه یکم شهریور ۱۳۹۸ساعت 22:55 |